ریشه ضربالمثل: دختر سعدی
کسی که بیشتر ساعات شبانه روز را در خارج از خانه به سر ببرد دوستان و بستگان کنایتاً او را دختر سعدی مینامند و در لفافهٔ طنز و هزل می گویند: “فلانی دختر سعدی است. همه جا هست جز خانهاش.”
باید دید شیخ اجل دختری داشت یا نه، اصولاً چه عاملی موجب گردیده که چنین شوخی طنزآمیز و در عین حال دور از نزاکت اخلاقی در ساحت مقدسش انجام گیرد تا به حدی که صورت ضربالمثل پیدا کند.
افصح المتکلمین ابوعبدالله مشرف بن مصلح شیرازی مشهور و متخلص به سعدی که صیت لطف کلام و شیرینی بیانش سراسر جهان دانش و فرهنگ را فرا گرفته است در عشرهٔ اوّل یا دوم از قرن هفتم هجری در شیراز به دنیا آمد. در سنین طفولیت یتیم شد و زیر نظر مادرش دوران خردسالی را گذارنید.
اگر چه در شیراز وسایل تحصیل از هر جهت مهیا بود ولی اغتشاشات و جنگهای داخلی و قتل و غارت که چندبار در شیراز اتفاق افتاد شیخ را مجبور به جلای وطن کرد و در سن پانزده سالگی راه بغداد را در پیش گرفت.
دلم از صحبت شیراز بکلی بگرفت وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است شریف نتوان مرد بسختی که من اینجا زادم
در آن موقع دارالعلمهای زیادی در مراکز اسلامی مانند هرات و نیشابور و اصفهان و بصره و بغداد و شام و مصر وجود داشت ولی به علت علاقهای که اهالی شیراز به شیخ ابواسحاق شیرازی متولی مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد داشتهاند سعدی را به بغداد فرستاده در مدرسهٔ نظامیهٔ مزبور، مقرری و وظیفهای برایش مقدور کردهاند تا با فراغت خاطر تحصیل کند همان طور که خود میفرماید:
مرا در نظامیه ادرار بود شب و روز تلقین و تکرار بود
ادرار در اینجا به معنی: مرسوم، مستمری و راتبه آمده است.
سعدی که تخلصش را از ابوبکرین سعد بن زنگی گرفت قریب سی سال به کسب علوم و دانش زمان پرداخت و محضر علما و دانشمندان مشهوری چون: جمال الدین عبدالرحمن و ابوالفرج بن الجوزی و شیخ شهاب الدین سهروردی را درک کرد و از مصاحبت آنان استفاده نمود.
پس از فراغت از تحصیل مدت سی سال در بلاد عراق و شام و حجاز و آسیای صغیر و آفریقای شمالی و ایران و هندوستان و ماوراءالنهر سیاحت و جهانگردی کرده از هر جا و هر طبقه ارمغان و رهآورد معنوی به دست آورد چنانکه خود گوید:
تمتع ز هر گوشه ای یافتم ز هر خرمنی خوشهای یافتم
چون شنید که ابوبکر زنگی در شیراز به جای پدر نشست و هرج و مرج و خونریزی در خطهٔ فارس، جای خود را به امنیت و آسایش داد به جانب وطن مألوف شتافت و به تشویق و حمایت آن سلطان عادل و دانشدوست آنچه را که در این سفر طولانی از معارف و معلومات در خزینهٔ خاطر اندوخته بود به رشتهٔ نظم و نثر کشید. در سال ۶۵۵ هجری، بوستان یا سعدینامه را به بحر متقارب مشتمل بر ده باب به نظم آورد و یک سال بعد اثر بدیع و بینظیر گلستان را در هشت باب که متضمن هزاران نکات اخلاقی و اجتماعی است تصنیف کرد که این هر دو به نام ابوبکرین سعد و دیباچه گلستان به نام سعدبن ابی بکر بن سعد است.
سعدی در مدت سی سال آثار دیگری نیز از قبیل: مجالس و طیبات و بدایع و غزلیات قدیم و خواتیم به وجود آورده که هم اکنون مجموعهٔ تمام آثارش به نام کلیات سعدی در دسترش علاقمندان و مشتاقان قرار دارد.
غرض از تمهید مقدمهٔ بالا این بود که به تاریخچهٔ زندگانی سعدی فی الجمله واقف شویم تا معلوم شود که شیخ اجل در خردسالی از شیراز خارج شد و در سنین کهولت و پیری مراجعت کرده است.
در طول مدت تحصیل و جهانگردی هم همیشه بیبرگ و ساز بود و مانند درویشان زندگی میکرد. از طرف دیگر به علت دائمالسفر بودم مجال ازدواج و تشکیل عائله نداشت تا فرزندی از او باقی مانده به نام دختر سعدی معروف شده باشد؛ آن هم دختر بیبند و باری که غالب لیالی را در خارج از خانه، شب زندهداری کند!
اظهار چنین مطالب، بیگمان اهانت و اسائهٔ ادب به ساحت مقدس استاد بزرگواری است که خود درس تهذیب اخلاق میدهد و اشعار و گفتارش نصب العین جامعهٔ بشری میباشد.
گر چه که سعدی در باب دوم گلستان آنجا که در گیر و دار جنگهای صلیبی، اسیر مسیحیان شد اشاراتی به ازدواج با دختر رییس حلب میکند ولی این ازدواج دوامی نداشت و پس از مدت کوتاهی به جدایی منتهی گردید.
سعدی در سفر حجاز ظاهراً به صنعا پایتخت کشور یمن رفت و در آن سفر هم زن و فرزند داشت ولی فرزند خردسالش- دختر یا پسر معلوم نیست- در صنعا در گذشته است چنانکه خود در بوستان گوید:
به صنعا درم طفلی اندر گذشت چگویم کز آنم چه بر سر گذشت
قضا نقش یوسف جمالی نکرد که ماهی گورش چو یونس نخورد
به دل گفتم ای ننگ مردان، بمیر که کودک رود پاک، آلوده پیر
ز سودا و آشفتگی بر قدش بر انداختم سنگی از مرقدش
ز هولم در آن جای تاریک و تنگ بشورید حال و بگردید رنگ
چو بازآمدم زان تغیر بهوش ز فرزند دلبندم آمد بگوش
گرت وحشت آمد ز تاریک جای بهش باش و با روشنائی درآی
شب گور خواهی منور چو روز از اینجا چراغ عمل بر فروز
قطع نظر از اینکه هیچ یک از محققان و تذکرهنویسان راجع به زن و فرزند سعدی مطلبی ننوشتند اصولاً معمول است که شاعران و نویسندگان مسائل اخلاقی و اجتماعی گهگاه برای فرزندانشان از باب موعظه و نصیحت نظم و نثری مینویسند و آنان را به صراط مستقیم تهذیب و تزکیه دلالت میکنند.
آقای ابوالقاسم امامی مترجم نوشتهٔ مزبور مینویسد:
"در سال ۱۳۴۵ هجری شمسی دست تصادف ترجمهٔ عربی گلستان سعدی را در نیویورک به دست یک دختر عرب میدهد و بدین گونه پای او را به گلزار جانبخش ادب پارسی باز میکند و او را با سخن آفرین جاوید نام خطهٔ فارس آشنا میسازد. آشنایی که تا مرز خویشاوند پیش میرود و دخترک را تا آنجا به خالق گلستان نزدیک میکند که خود را دختر سعدی میخواند. در نوشتهٔ این بانوی با ذوق، نکتهای سوای تحسینهای ادبشناسان نهفته است. شور و اخلاصی که در نوشتهٔ این بانوی با ذوق عرب به چشم میخورد مرا بر آن داشته که آن را از عربی به فارسی بر گردانم.”
برای آنکه مقام سعدی در ادبیات جهان شناخته شود چند سطری از نوشتههای غرورآمیز این دختر عرب را ذیلاً میآورم:
"…گزاف نیست اگر بگویم سر شناسانی مانند الیوت و جویس و بکت و برشت و ایونسکو و سارتر و کامو و حتی کارل مارکس را در لابلای گلهای رنگارنگ گلزار سعدی با چشم دل دیدهام.
اینها در دیگر ستارگان دانش و هنر جهان نو را مانند کودکان دبستانی دیدهام که با شلوارهای کوتاه و کودکانهٔ خود در حال بازی و جست و خیز بودهاند.
در عالم تعمق همین که چشمم به آنها افتاد بر آنها بانگ زدم که: "هی!" و آنها پرسیدند: "تو کی هستی؟" گفتم:”من دختر صاحب گلستانم من دختر سعدی هستم؛ و آنها خوشحال شدند، خندیدند و به بازی خود ادامه دادند."
- منبع: سایت تبیان سمنان