حکایتی عجیب و پرمعنا از امام باقر علیهالسلام
قالَ جَعفرٌ علیهالسلام فَقَدَ أَبِي علیهالسلام بَغْلَةً لَهُ فَقَالَ: لَئِنْ رَدَّهَا اللَّهُ تَعَالَى لَأَحْمِدَنَّهُ بِمَحَامِدَ يَرْضَاهَا. فَمَا لَبِثَ أَنْ أُتِيَ بِهَا بِسَرْجِهَا وَ لِجَامِهَا.
فَلَمَّا اسْتَوَى عَلَيْهَا وَ ضَمَّ إِلَيْهِ ثِيَابَهُ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» فَلَمْ يَزِدْ.
ثُمَّ قَالَ: مَا تَرَكْتُ وَ لَا بَقِيتُ شَيْئاً جَعَلْتُ كُلَّ أَنْوَاعِ الْمَحَامِدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا مِنْ حَمْدٍ إِلَّا وَ هُوَ دَاخِلٌ فِيمَا قُلْت.
-
مدرک: كشف الغمة في معرفة الأئمة؛ 2/118
امام جعفر صادق علیهالسلام فرمودند:
روزی پدرم امام محمد باقر علیهالسلام [در وقتی که ایشان به سفر عجله داشتند و آماده حرکت بودند مشاهده کردند که قاطر و مرکبشان از محل نگهداریاش] گریخته است.
حضرت فرمودند اگر خدا آن را به من برگرداند او را چنان حمدی به جا آورم که از آن حمد راضی گردد، دیری نپایید که قاطر با همان زین و افسارش بازگشت.
حضرت سوار بر آن شدند سپس لباسشان را جمع کردند و سر مبارکشان را به آسمان بلند نمودند و گفتند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» و چیزی زیادهتر از همان الحمد لله نگفتند.
سپس فرمودند: [با این حمدی که به جا آوردم] چیزی ترک نشد و باقی نماند. قرار دادم تمام انواع محامد پروردگار عزوجل را در همین عبارت «الْحَمْدُ لِلَّهِ» و حمدی باقی نماند مگر آنکه داخل در آن حمد قرار گرفت.
[حاضرین و شاهدین ماجرا که توقّع داشتند حضرت مطابق وعدهای که کرده بودند ساعتها در خلوت با عبارات طولانی حمد خدای متعال به جا آورند از این ماجرا شگفتزده شدند.]
-
منبع: سایت فهادان