دلنوشتهٔ دوشنبه ۵ فروردین 1392
شرمم از خرقه آلوده خود میآید که بر او وصله به صد شعبده پیراستهام
از اولین ساعات سال ۱۳۹۲ تا دیشب ساعت ۱۱:۳۰ را برای سرکشی به خواهرم که این روزها برای دید و بازدید سال نو به منزل خواهرشوهرش در اهواز رفته است سفر کرده بودیم خیلی خوش گذشت خانوادهٔ آقای مهدی کهنسال، انصافاً خیلی در حق ما مهماننوازی کردند. جا دارد از همینجا از خانمش (مریم خانم) و مبینا و محمدجواد نیز به خاطر مهماننوازیشان تشکر کنم.
دیشب اولین شب سال ۱۳۹۲ بود که در منزل خودمان میخوابیدم از آن شبهای استثنایی که خیلی خواب و رؤیا میدیدم.
در یکی از خوابها خود را در جلسهی امتحانی دیدم که برگهای مقابلم قرار داشت وقتی به آن نگاه کردم دیدم بر دو قسمت است قسمت بالای برگه که از نظر حجم، یک، چهارم کل آن برگه بود و با خطوطی سیاه شده بود اما در قسمت پایینی برگه، که با عبارت بسم الله الرحمن الرحیم آغاز میشد هنوز پر نشده بود. من از روی خط بُرش، قسمت بالایی را از پشت تا زدم به صورتی که فقط از بسم الله به پایین قابل دیدن باشد.
خوابم را نزد معبری بردم ایشان فرمودند: چند سالیست وارد وادی محبت شدهای؛ ورودت تا به امروز بدون بسم الله بود؛ إن شاء الله از این به بعد، بسم الله دارد.
اینکه خودم قسمت بالای برگه را به پشت تا کردم که پیدا نباشد تعبیرش این است که روزهای قبل و حوادث آن، چه درست و چه غلط گذشت و إن شاءالله روزهای نویدبخشی را در زندگی در پیش رو دارم اما جالب اینکه آن قسمت سیاه، هنوز به برگه زندگیام متصل بود فقط در پشتش پنهان شده بود این هم دلیل بر اینکه وزر و سنگینی و آثار خطاهای ما معمولاً به طور کامل از زندگی ما جدا نمیشوند بلکه رَدی از آن، همیشه بر زندگی ما خواهد ماند و تاریکی آن به طور کامل به این سادگیها محو نخواهد شد.
معبر میگفت: تو در وادی محبّت به روزهای امتحان و آزمون رسیدهای و این یعنی خوب و بد کارت را به تو آموختهاند؛ از امروز وقت عمل و امتحان است.
او میگفت: در این امتحان، مثل دانشآموزی که مدام، معلم خویش را صدا میزند و از او کمک میطلبد از امام عصر ارواحنا فداه و علیهالسلام برای نجات از مشکلات و سختیهای این امتحان، مدد بگیر...
اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم