جلسه دوم
آنچه باعث بیداری من شد!
بسماللهالرحمنالرحیم
«اَمّا بَعْدُ فَأِنَّ فیما تَبَینْتُ مِنْ اِدْبارِ الدّنْیا عَنّی وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَی و اِقْبالِ الاْخرةِ اِلَی ما یزَعُنی عَنْ ذِکرِ مَنْ سِوای والاِْهْتِمامِ بِما وَرائی غَیرَ اَنّی حَیثُ تَفَرَّدَ بی دُونَ هُموُم النّاسِ هَمُّ نَفْسی فَصَدَفَنی رَأْیی وَ صَرَفَنی عَنْ هَوای و صَرَّحَ لی مَحْضُ اَمْری فَاَفْضَی بی اِلی جِدٍّ لایکونَ فیهِ لَعِبٌ و صِدقٍ لایشُوبُهُ کذِبٌ. وَ وجَدْتُک بَعْضی بَلْ وَجَدْتُک کلِّی حَتّی کأَنَّ شَیئا لَوْ اَصابَک اَصابَنی و کأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ اَتاک اَتانی فَعَنانی مِنْ اَمْرِک ما یعْنینی مِنْ اَمْرِ نَفْسی فَکتَبْتُ اِلَیک مُسْتَظهِرا بِهِ اِنْ اَنَا بَقیتُ لَک اَوْفَنَیتُ. فَاِنّی اُوصیک بِتَقْوَی اللّهِ اَی بُنَی و لُزُومِ اَمْرِهِ و عِمارَةِ قَلْبِک بِذِکرِهِ والاِْعتصامِ بِحَبْلِهِ.»
اما بعد آنچه من از پشت کردن دنیا و سرکشی روزگار و روی آوردن آن جهان به خویش دانستم مرا از آن باز داشت که جز از خویشتن یاد کنم و جز به کار آن جهان پردازم و جز غم خویش، تیمار دیگری خورم. آنگاه که همّ خویشتن مرا از همّ دگران بازداشت و رأی مرا بر این استوار ساخت که جز به فکر آن جهان نباشم و تکلیف مرا روشن ساخت و بر آنم داشت که کوشا دست به کاری زنم که بیهودگی را بر آن راه نباشد و فکرت خویش صادقانه به کار برم دیدم که تو پارهای از من هستی که سراسر وجود منی آنسان که اگر غمی بر دل تو فرود آید گویی بر دل من نشسته و اگر مرگ، تو را دریابد گویی مرا دریافته است پس دیدم کار تو همچون کار خود من در نظرم بزرگ است و کار تو کار من است. از آن رو این نامه را به تو مینویسم به این امید که خواه من برای تو زنده مانم یا از این جهان درگذرم به آن، رفتار کنی و به آن پشتگرم باشی. ای فرزند گرامی به تو اندرز میدهم که از خدای بترسی و ملازم فرمان او باشی و دل به یاد او آبادان کنی و رشته پیوند او نگاهداری.
حضرت فرمودند که نامه از پدری است (با یک سری خصوصیات) به فرزندش (با خصوصیات دیگری). خصوصیات پدر به طور خلاصه این بود که در حال مرگ و... است و خصوصیات فرزند هم این بود که ممکن است گمراه شود و آرزوهای دنیایی او را به هلاکت افکند. بعد خطاب به فرزندشان فرمودند: پدری میخواهد با تو سخن بگوید که - در یک کلام - میبیند دنیا محل امنی نیست پس تو نیز در دنیا بیهوده به دنبال امنیت مباش بلکه دنبال گذر از دنیا باش همچون پرندهای که هرگاه روی شاخهای مینشیند همواره منتظر کوچکترین لرزش است تا از شاخهای به شاخه دیگر بپرد. پرنده آنقدر عاقل هست که لانهاش را روی شاخهای لرزان بنا نکند اگر هم پرنده نادانی پیدا شود که چنین کاری بکند چیزی نمیگذرد که لانهاش با یک باد ویران میشود و به هوا میرود. دنیا نیز مانند یک شاخه است انسان باید این را به قلبش برساند که نمیتوان بر روی یک شاخه لرزان خانه ساخت. دنیا شاخهای است که هم باید روی آن نشست و هم باید آماده پریدن از آن بود جمله حضرت همواره باید در خاطر انسان باشد که فرمودند: «نُصْبِ الاْفاتِ»: انسان محل برخورد آفتهاست. نُصب، محلی را میگویند که به عنوان هدف، تیر را به آن میزنند یعنی زندگی دنیایی آنچنان است که هر لحظه در تیررس بلاهاست.
انسان هیچگاه نمیتواند مشکلات خودش را به صفر تنزّل دهد و اگر کسی در این فکرِ محال باشد خودش را در مشکلی دیگر انداخته؛ و هر انسانی باید یاد بگیرد که چگونه در مواجهه با مشکلات به پرواز درآید.
پشت کردن دنیا، سرکشی دنیا، پیش آمدن آخرت
«اَمّا بَعْد فَاِنَّ فیما تَبَینْتُ مِنْ اِدْبارِ الدُّنیا عَنّی و جُموُحِ الدَّهْرِ عَلَی و اِقْبالِ الاْخِرَةِ اِلَی...»
امام در ادامه میفرمایند: سه چیز برای من روشن شد:
√ اوّل آنکه دیدم دنیا به من و دیگر انسانها پشت میکند.
√ دوّم آنکه روزگار، سرکشی و چموشی میکند.
√ و آخر اینکه آخرت به من روی آورده است.
اینها نکات بسیار هشدار دهندهای هستند که متأسفانه از آنها غافلیم و نمیپذیریم که واقعاً اینگونه است. ممکن است کسی با هزار فکر و برنامه دست به کاری بزند تا طبق معادلات خودش به جایی برسد اما ناگهان اتفاقی میافتد و تمام برنامههای او را بر هم میزند. آن وقت ممکن است تقصیر را به گردن یک عامل دیگر بیندازد در صورتی که تمام این موارد از نمونههای سرکشی و چموشی دنیاست. دنیا با هرکس به نوعی سر ناسازگاری دارد و عاقل کسی است که ناسازگاری و چموشی دنیا را میبیند.
آب، خاصیت ذاتیاش رفتن است و بالاخره به شکلی جریان دارد این ما هستیم که باید آن را بپذیریم و حتیالإمکان به نفع خودمان از آن بهره ببریم اما نمیتوانیم بگوییم آب نباید جریان داشته باشد. عمده تأکید ما در این دو جلسه بر روی پذیرفتن این نکته است که بنا است انسانها مریض شوند بناست جوانها پیر شوند بناست که گاهی حسابهای ما غلط از کار درآید و... همه این اتفاقات میافتد اما انسان با این همه محکوم به نابودی در زیر لگد چموشی و ناسازگاری دنیا نیست. امام الموحدین علیهالسلام فریاد میزند تا اینکه مبادا کسی در این چموشی و اضمحلال متوقف شود.
شناخت دنیا عامل استفاده از آن
مسأله در اینجا به شکل موضعگیری انسان در قبال موضوعات بستگی دارد. درست است که بناست جوانها پیر شوند اما ممکن است کسی بگوید من نمیخواهم پیر شوم! این شخص، دیوانه است هم پیر میشود و هم غافل است. اما انسان میتواند در عین حال که پیر شدن را میپذیرد پیر شدن خودش را نیز جهت دهد. این شخص، عاقل است و با شناخت پیری، زیر لگد آن نفله نمیشود. خلاصه حضرت میفرمایند پس از اینکه برایم روشن شد که دنیا در حال رفتن است روزگار، هم چموشیها و ناسازگاریها دارد و آخرت، هم در حال آمدن است و هیچ کدامشان هم در اختیار من نیست حساب کردم و دیدم که - در یک کلام- باید غم خودم را بخورم و به فکر خودم باشم.
«ما یزَعُنی عَنْ ذِکرِ مَنْ سِوای»: آن چیزی که مرا از فکر کردن به غیر خودم بازداشت. این سخن به معنای خودخواهی مذموم نیست بلکه به معنی آن است که حضرت از فکر خانه و آجر و سیمان و هر آنچه غیر از «من» ایشان است بیرون رفتهاند و تنها به فکر «خودِ»شان هستند تا به هلاکت نیفتند. کسی که به فکر «خود»َش باشد هم فرزند تربیت میکند هم به جنگ میرود و هم فعالیت اجتماعی دارد و... اما هر کاری که میکند برای رضای خدا و رفتن به بهشت است. پس حضرت میفرمایند باید برای خودم فکری بکنم یعنی باید خودم را اصلاح کنم.
«وَ الاِْهْتِمامِ بِما وَرائی»: دیدم که باید به ماورای خودم همّت کنم. ماوراء هم به معنی پشت است و هم به معنی مقابل و جلو. شارحین نهجالبلاغه هم هر دو را نوشتهاند اما اینجا بیشتر به معنی قیامت است و کنایه از آن است که قیامت مقابل ما و در بالای سر ما است. پس کلام حضرت به معنی این است که وقتی دیدم دنیا در حال گذشتن است به این نتیجه رسیدم که همّت خود را صرف قیامت کنم که آنجا محل بقای ابدی من است.
«غَیرَ اَنّی حَیثُ تَفَرَّدَ بی دونَ هُموُمِ النّاسِ هَمُّ نَفْسی»: (جمله عجیبی است)؛ فقط متوجه «خود»َم باشم و بدون غم مردم غم «خود»َم را بخورم.
مرده خود را رها کرده است او |
مرده مردم همی جوید رفو |
متأسفانه بعضی از مردم به جای اینکه به فکر نجات خودشان باشند به امور بیهودهای میپردازند که هیچ فایدهای برایشان ندارد اینها نه نمازی میخوانند و نه به طاعتی مشغولند نه صفایی دارند و نه نورانیّتی با این حال همه توجهشان به این است که لباسشان از مد افتاده است یا نگران گران شدن مصالحند مبادا که از عهده زینت کردن خانهشان برنیایند!
همانطور که قبلاً هم گفتیم این نوع فکرها ربطی به پیر یا جوان بودن افراد هم ندارد. مبادا جوانها اسیر حیلههای شیطانی شوند و تصور کنند که آزادی از این مسائل، مربوط به افراد پیر است. هر کس در هر سنی که باشد محتاج شعوری است تا فکری برای نجات خودش بکند.
حضرت میفرمایند: وقتی که در تنهایی به خودم نظر کردم دیدم باید شدیداً غم خودم را بخورم. غمخوردن، برای خود، نشانه رسیدن به یک مقام است که دنیاپرستان از فهم آن عاجزند. کسی که غم خودش را بخورد از هر لحظهاش برای تقرّب به خدا و کسب نورانیت استفاده میکند. اما دنیاطلبان چون از این نکته، غافلند تمام فرصتهای خود را از دست میدهند.
قرآن به وضوح از خسران آدمیان، سخن گفته است:
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَن الرَّحیم وَ الْعَصْرِ اِنَّ الاِْنسانَ لَفی خُسْر». میفرماید: به جان امام زمان که نمایش صحیح زندگی کردن است سوگند که انسان بازنده است. (آیا این موضوع غم خوردن ندارد؟)
«اِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا و عَمِلُوا الصّالحاتِ و تواصَوْا به الحقّ و تواصَوْا بالصَّبْرِ». انسان باید تا دیر نشده خودش را نجات بدهد و فقط کسی به فکر نجات میافتد که به شعوری خاص برسد از خواب غفلت بیدار شود و غم خودش را بخورد. بعضی از انسانها به خاطر کهنهشدن فرش زیر پایشان، غمگین میشوند و برای اینکه فکر نکنند که آنها فقیرند تمام روزگار خودشان را سیاه میکنند و با گرفتن قرض و... فرش خودشان را عوض میکنند اما از اینکه وقت و عمرشان را در این راه - به خاطر حرفهای مردم - از دست دادهاند غمگین نمیشوند!
«ما یزَعُنی عَنْ ذِکرِ مَنْ سِوای وَ الاِْهْتِمامِ بِما وَرائی غَیرَ اَنّی حَیثُ تَفَرَّدَبی دونَ هُموُم النّاسِ هَمُّ نَفْسی.»: سه جملهای است که حضرت در ازاء سه جمله قبل: «اِدبارِ الدّنیا عَنّی و جُموحِ الدَّهْرِ عَلَیّ وَ اِقْبالِ الاْخِرَةِ اِلَیّ» آوردهاند که همهشان دارای یک معنا هستند که بحث آن گذشت.
«فَصَدَفَنی رأیی و صَرَفَنی عَنْ هَوای»: «صَدَفَ» به معنای بسته شدن و منصرف کردن است «صَرَفَ» هم مترادف همان «صَدَف» است. حضرت میفرمایند: (پس از اینکه فهمیدم باید غم خودم را بخورم) به این نتیجه رسیدم که هوسم را کنار بگذارم جهت روحم را از هوسم منصرف کنم و جهت جانم را به جهتی غیر از جهت هوسم بیندازم.
«و صَرَّحَ لی مَحْضُ اَمْری»: این جریان حقیقت امر را برای من روشن کرد و باعث شد که بیدار شوم وقتی تکلیف خودم را با هوسم یکسره کردم و جای خودش را به آن دادم و تمام زندگیام را در اختیار میلهایم قرار ندادم حقایق برایم روشن شد.
«فَاَفْضی بی اِلی جِدٍّ لایکونَ فیهِ لَعِبٌ»: پس به من چنان جدّیتی بخشید که بازیچهای در آن نبود دریافتم که دیگر باید برای خودم یک فکر جدّی بکنم و آن وقت توانستم خود باشم و به خود باشم و سر به هواییام فرو ریخت.
«وَ صِدْقٍ لایشُوبُهُ کذِبٌ»: و چنان راستی و درستکرداریای به من داد که دروغی در آن نبود.
بعد حضرت میفرمایند:
«وَ وَجَدْتُک بَعْضی بَلْ وَجَدْتُک کلّی حتّی کاَنَّ شَیئاً لَوْ اَصْابَک اَصابَنی وَ کاَنَّ الْمَوتَ لَوْ اَتاک اَتانی فَعَنانی مِنْ اَمْرِک ما یعْنینی مِنْ اَمْرِ نَفْسی فَکتَبْتُ اِلَیک مُسْتَظْهراً بِهِ اِنْ اَنَا بَقیتُ لَک اَوْ فَنَیتُ»:
فرزندم! عزیزم! تو را پاره تن خود دیدم؛ نه اصلاً تو را خودم دیدم؛ دیدم که تو منی و اگر ضربهای به تو بخورد چنان است که گویی به من خورده است و اگر مرگ به تو برسد گویا که به من رسیده است پس به زندگی و امورات تو توجه کردم آن گونه که به زندگی و امورات خودم توجه میکردم. پس این نامه را برای تو نوشتم تا به آن تکیه کنی و پشتگرم به آن باشی چه من برای تو زنده بمانم و چه از دنیا بروم. یعنی این نامه برای تو کافی است و اگر به آن تکیه کنی باعث نجات تو میشود و تو را از سقوط و لغزش باز میدارد.
اکنون به ابتداء نامه رسیدهایم - تا اینجا مقدمه حضرت بود - نمیدانم حالا شروع به خواندن نامه کنیم یا دوباره برگردیم به مقدمه فرمایش حضرت. به طور قطع، شرح سخنان حضرت، تمام نشده نه اینکه هیچگاه تمام نشود اما حداقل آنچه ما میخواستیم بگوییم هم گفته نشد. پس مروری از اوّل بر مقدمه میکنیم.
باید دید مشکل انسان کجاست. انسان سالم، کسی است که قیامت را حس میکند و واقعاً از آن میترسد. بچههای ناب مذهبی که غلّ و غشی ندارند این گونهاند.
سالها پیش دانشآموزی داشتم به نام «همّتی» پسر خوبی بود و در جنگ هم به شهادت رسید - خدا رحمتش کند - اما درست درس نمیخواند به همین خاطر، عموماً از کلاس، بیرونش میکردند. درس «دینی» آنها با من بود به او میگفتم: «آقای همّتی درس بخوان!» ولی نمیخواند هیچ صفت بدی هم نداشت اما زیاد درس نمیخواند خلاصه از دست او زیاد حرص میخوردم. گذشت تا در سالهای جنگ تحمیلی یک شب، موقع خواب بود از سنگر، بیرون آمدم. دیدم فردی سرش را روی خاکها گذاشته و به شدت گریه میکند و «اِلهی اَلْعَفْوْ» میگوید و در چنین حالی از خود، بیخود شده بود. دقت کردم دیدم همّتی است خیلی منقلب شدم که شاگرد ما رفت و ما هنوز به «ضَرَبَ ضَرَبا...» مشغولیم.
عاقل به کنار، جو پی پل میگشت |
دیوانه پابرهنه از جوی گذشت |
من به او درس داده بودم اما او عمل کرده بود من برای او دلیل معاد آورده بودم و حالا او خودش را در معاد حس میکرد. به شعوری رسیده بود و فهمیده بود پشت پرده یک قیامت جدی است و فریاد میزد که «الهی العفو». هیچ کس نمیتواند شعوری را که همّتی به دست آورده بود با درس و بحث به دست آورد. او با سیر و سلوک عملیِ خود به جایی رسیده بود که وجودش برین شده بود و درک کرده بود که حقیقت دنیا چیست. چنین فردی اگر شکست ظاهری هم بخورد به موفقیت رسیده است و برایش تفاوتی نمیکند چون گذرانی روزگار را درک کرده است و از خدا نجات خودش را خواسته است.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام هم در این نامه از همین زاویه، سخن گفتهاند منتهی با وسعتی به اندازه هستی و حکمتی متناسب با یک امام معصوم از همین روست که نورافشانی سخنان امام؛ بسیار بیشتر است.
امام فرمودند: فرزندم! با بررسی عالم برای من روشن شد که دنیا دارد از دست من میرود. پس نمیخواهد دنیا را بگیری بلکه از آن بگذر! نمونه سرکش بودن روزگار را میتوان در تاریخ انقلاب اسلامی دید. مردم با تلاش زیاد انقلاب کردند و همین که آمدند نفسی به راحتی بکشند جنگ تحمیلی آغاز شد و وقتی جنگ تمام شد مشکلاتِ پس از آن شروع شد.
زندگی در دنیا، همواره با مشکلات گوناگونی همراه است همین که انسان، یک طرف دنیا را بگیرد طرف دیگرش از دست او میرود انسانی که به فکر نجات و رستگاری خودش است باید این خصوصیات دنیا را بشناسد. اینکه ما پیوسته این مطلب را تکرار میکنیم به خاطر آن است که شاید بر قلبها اثر بگذارد. در هر صورت این مطلب مطلب مهمی است که باید برای سالک راه حقیقت حل شود.
البته در اینجا باید این نکته را نیز یادآوری کرد که اگر کسی دقت نکند ممکن است از همین مطالب هم برداشت غلط کند و مثلاً نتیجه بگیرد که: پس باید صوفیگری و انزواطلبی اختیار کرد. به همین خاطر در اینجا گوشزد میکنیم که ما به امام علی علیهالسلام (اقتدا کردهایم و زندگی حضرت برای همگان روشن است. پس هرجا سخنان ما با زندگی امام (منافات دارد دلیل بر اشتباه بودن سخنان ما است. اما در هر صورت، چموشی و ناسازگاری روزگار و از دست رفتن آن و اقبال آخرت مواردی هستند که امام (صریحاً بیان کردهاند و انسان باید هر طور که شده است آنها را به درستی بفهمد تا بتواند به درستی زندگی کند.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام (هر شب پس از نماز عشاء بر میخاستند و خطاب به مؤمنینی که پشت سر ایشان به نماز ایستاده بودند میفرمودند: ای مردم مجهّز شوید که قافله قیامت در حال آمدن است بیدار شوید و توشه برگیرید! (توشه قیامت را هم میفرمودند تقوا است).
«تَجَهَّزوا رَحِمَکمُ اللّهُ فَقَدْ نُودِی فیکمْ بِالرَّحیلِ: مجهّز شوید! خدا شما را رحمت کند که بانگ رحلت در بین شما به صدا درآمد.» قیامت پشت گوش ما است و هر کس به میزان شعوری که پیدا کرده است آن را میبیند.
غم خود خوردن
سپس حضرت فرمودند: فهمیدن اینها باعث شد که از یاد «خود»َم غافل نمانم غم «خود»َم را بخورم و به فکر قیامت باشم. (انسان چه کار دارد که فلان شخص از کار او خوشش میآید یا نه؟ خدا باید خوشش بیاید بقیه چه خوششان بیاید چه بدشان بیاید نباید برای انسان اهمیتی داشته باشد.) خلاصه این فکر و بینش مرا بیدار کرد و از خودسری و پیروی از هوس بازداشت امرم را روشن کرد و باعث شد که در زندگی جدّی شوم؛ بعد تصمیم گرفتم که این نامه را برای تو بنویسم چون تو جان منی و من خواهان سعادت تو هستم. (تا اینجا مقدمه نامه بود)
«فَأِنّی اوُصیک بتقوَی اللّهِ اَی بُنَی و لُزُومِ اَمْرِهِ»: پسرم! به تو توصیه میکنم که از خدا بترسی و از هیچ کس دیگر هم نترسی. هر چه را که خدا میگوید عمل کن و همراه و ملازم امر خدا باش! همه حرف، همین یک کلمه است.
نقل است که ابوسعید ابوالخیر میخواست سخنرانی کند از آنجا که مردم به ایشان علاقه داشتند جمعیت زیادی جمع شده بود مثل امروز هم بلندگو نبود و همه مشتاق بودند که صدای خود شیخ را بشنوند فردی برخاست و برای اینکه مردم جلوتر روند تا جا برای بقیه باز شود با صدای بلند گفت: «خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی جلو بگذارد.» شیخ فکری کرد و از منبر پایین آمد. پرسیدند: ای شیخ کجا میروی؟ شیخ گفت: حرف همین بود که این مرد زد: «خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی جلو بگذارد.» همین حرف بس است نباید همین طور حرف زد حرف حسابی یک کلمه است و پس از شنیدن آن هم باید یک فکر اساسی کرد.
حضرت علی علیهالسلام به پسرشان میفرمایند: «اوُصیک بِتَقْوَی اللّهِ»: بیا از خدا بترس! همواره به یاد خدا باش! دائم بگو خدا. بعضی از خدا میترسند و بعضی هم از حرف مردم. کسی که از خدا میترسد همیشه به فکر خداست مبادا خدا به او بگوید بنده چموشِ سرکش! و کسی که از مردم میترسد همواره به یاد حرف مردم است - حتی در نماز - مبادا به او حرف ناخوشایندی بزنند.
«وَ عِمارَةِ قَلْبِک بَذِکرِهِ»: قلبت را با یاد خدا زنده کن. در ابتداء، حضرت فرمودند که با این سخنان میتوانی زندگی کنی (مُسْتَظْهِرا بِهِ) و به آنها تکیه کنی. یکی از خوبترین راههای زنده نگه داشتن قلب، روزه است که دائم روزهدار با حفظ روزه میتواند یاد خدا را در قلب حفظ کند. یک نکته را باید یادآور شد و آن اینکه میفرماید قلب با «یاد» خدا زنده میشود نه با «فکر» خدا. وقتی که انسان به صحبتهای یک نفر گوش میدهد فقط گوش میدهد نه اینکه اوّل فکر کند و بعد گوش دهد و وقتی هم انسان صحبت میکند فقط حرف میزند نه اینکه اوّل فکر کند و بعد حرف بزند. درست است که با فکر، حرف میزند اما دائماً صبر نمیکند که ابتداء، فکر کند سپس سخن بگوید. در هنگام سخن گفتن با خدا هم انسان باید همان طور ساده با خدا درد دل کند یعنی قلب انسان باید دائماً در صحنه باشد تا کمکم تمام قلب مملوّ از یاد خدا گردد. راه رسیدن به این مقام هم مشخص است.
اگر کسی خودش را بالاتر از دنیا بداند دنیا با قلب او برابری نمیکند و بر قلب او مسلّط نمیشود اما اگر کسی خودش را در سطح دنیا بداند هر موقع که میآید [=تصمیم میگیرد] ذکر خدا بگوید ذکر خدا از قلب او بیرون میرود. شیطان که انسان را رها نمیکند وقت نماز و دعا که میشود تلاش میکند تا حضور قلب انسان را زائل کند به همین منظور، افکار و خیالات مختلف را به ذهن او سوق میدهد. حال اگر کسی خودش را همسطح دنیا بداند نمیتواند خودش را از شرّ آن افکار نجات دهد اما اگر خودش را فوق دنیا بداند میتواند آن افکار پست را از خودش دور کند. آن افکار دوباره هم به سراغ انسان میآید اما کسی که فوق دنیاست و میخواهد با خدا که فوق خودش است صحبت کند خیلی زود به خودش میآید و آن افکار را از خودش میراند. مثلاً وسیلهای مثل بخاری که برای انسان مفید است اگر همه قلب کسی را اشغال کند به طوری که شخص به اندازهای آن را دوست بدارد که خودش را دوست دارد هیچ گاه نمیگذارد که انسان دارای حضور قلب دائمی شود. اما اگر کسی با خدا زندگی کند و از بخاری هم استفاده کند اگر هم در نماز، فکر بخاری به سراغ او بیاید از آنجا که بخاری در قلب او جایگاهی پایینتر از خدا دارد به راحتی میتواند آن را از قلب خودش خارج کند.
پس یکی از راههای مفید برای حضور قلب دائمی این است که انسان خودش را بالاتر از دنیا بداند. در مناجات شعبانیه آمده است «فَقَد هَرَبْتُ اِلَیک»: یعنی من از دنیا فرار کردم و به سوی تو آمدم. این دعاها را در ماه شعبان میخوانند تا در ماه رمضان به آنها عمل کنند. پس برای عمل، هر کسی باید خودش را از دنیا بالاتر بداند و به سراغ خدا برود. لازم به تذکر هم نیست که دنیا نه یعنی مردم دنیا بلکه یعنی جنس و مفهوم دنیا که همان تعلقات اعتباری باشد. اجازه دهید در پایان به مناسبت ماه مبارک رمضان مطالبی را متذکر شویم.
ماه مبارک رمضان و خودسازی
معصومین فرمودهاند از ماه رمضان حیات قلب بخواهید. قلبها میمیرند و با روزه باید قلبها را زنده کرد. همه انسان، قلب او است و اگر قلب بمیرد انسان، مرده است هر چند که مردن خودش را حس نکند. کسی که روزه میگیرد از گرسنگی و تشنگی ابایی ندارد بلکه از خدا میخواهد که روزههای او را با حیات قلبش با برکت کند. خود گرسنگی بسیار خوشمزه است و کسانی که مزّه گرسنگی را چشیدهاند به راحتی تن به میل شکم خود نمیدهند.
درِ لقمه چو بستی زِ هر حیله برستی |
اگر حرص بنالد بگیریم کریها |
[الصَّوْمُ يُمِيتُ مُرَادَ النَّفْس] حرص از حجابهای بسیار ظلمانی است که باید از طریق روزه بر طرف شود. حرص که رفت جان شروع میکند به «یاربّ یاربّ» گفتن. در هنگام روزه گرفتن، انسان باید همواره به خودش تذکر دهد که از روزه، گرسنگی نمیخواهد بلکه «خدا» میطلبد. در حدیث قدسی آمده است: «الصّومُ لی و اَنَا أَجزِی بِهِ»: روزه از آن من است و من خود جزای آن هستم. یعنی خدا خودش را به جای روزه به شخص روزهدار میبخشد. شرط این نعمت عظمی آن است که قصد انسان از روزه گرفتن گم نشود برای همین انسان باید همیشه تلاش کند که روزهاش ضعیف نشود. ضعیف نشدن روزه هم تنها به کم خوردن غذا نیست بلکه به بلندتر کردن همت آدمی است. خوب است انسان همواره این حدیث قدسی را - که بیان شد - برای خودش تکرار کند. حدیث بسیار عجیبی است خداوند خود میفرماید که روزه از آن من است و من خودم را در ازاء آن به روزهدار میبخشم. آن وقت اگر کسی با خدا به سر ببرد دیگر چه چیز کم دارد؟ بعضی از انسانها با نان به سر میبرند بعضی دیگر با ساختمان و عدهای نیز با مدرک؛ کسانی هم هستند که با خدا به سر میبرند.
در حدیث آمده است: «اِنَّ الشیطانَ لَیجْری مِنْ اِبْنِ آدَمَ مَجْرَی الدَّمِ فَضَیقوا مَجارِیَهُ بِالْجُوعِ»: شیطان در انسان جاری است همانند خون که در بدن، جاری است پس راههای شیطان را از طریق گرسنگی تنگ کنید. هنگامی که گرسنگی به انسان رجوع میکند انسان باید یک فکری داشته باشد و چه بهتر که فکر او این باشد که: من میخواهم با گرسنگی راههای ورود شیطان را به جانم تنگ کنم. در حقیقت نیت انسان در هنگام گرسنگی آزمایش میشود. بعضی از افراد که بسیار سست هستند با رجوع گرسنگی به آنها روزهشان را میخورند و در امتحانی که از آنها به عمل آمده مردود میشوند. انسانهای عادی معمولاً، روزهشان را نمیخورند اما ممکن است آرزو کنند که هر چه زودتر بتوانند روزهشان را بخورند [افطار کنند]. چه خوب است انسان به هنگام گرسنگی به یاد همین حدیث بیفتد و ارادهاش این باشد که میخواهد راه ورود شیطان را به جانش تنگ کند «و گر حرص بنالد بگیریم کریها».
توصیه دیگر برای ماه مبارک رمضان این است که انسان سعی کند با روایات راجع به روزه به سر برد حتی اگر شده روزی یک روایت در این باره بخواند. سخنرانیها، چندان اثری در این مورد ندارند و نور زیادی به قلب نمیرسانند روایات مهم هستند.[1]
این نکته را نیز خوب است به اشاره بگوییم که بعد از افطار بهتر است انسان بیشتر مشغول سه کار باشد:
√ قرآن خواندن؛
√ نماز؛
√ و ذکر.
در ضمن، انسان باید مواظب باشد که روزهاش را با افطاریهای رنگارنگ خراب نکند. گفتهاند که افطاری، ساده باشد. اگر هم کسی را جایی دعوت کردند افطاری را که خورد زود بلند شود برود این در مورد کسی است که با نیت الهی و برای ثواب به روزهدار افطاری میدهد و گرنه کسی که میخواهد با افطاری دادن سفرهاش را به رخ مهمان بکشد غذایش معلوم نیست برای روح، گوارا باشد و انسان، نباید به سراغ این گونه سفرهها برود. در جاهایی هم که افطاری مربوط به اداره یا مؤسسهای است که به درستی معلوم نیست پول آن از کجا تهیه شده است انسان تا جایی که ممکن است نباید برود. چون بعضاً وقتی پرسیده میشود که پول آن چگونه تهیه شده است در جواب میگویند بانی داشته است و چه بسا بانی در شرایط رو در بایستی این پول را داده باشد. فقهاء میگویند: «اَلْمَاْخُوذُ بِالْحَیاءِ کالغَصْبِ»: یعنی اگر در حال رو در بایستی از کسی چیزی بگیرند مانند دزدی است.
انسان میتواند با یک تکه نان افطاری کند و هر جایی نرود مگر اینکه مطمئن شود بانی، راضی است. یعنی انسان باید در مورد غذایی که میخورد خیلی مراقب باشد و احتیاط کند و تا مطمئن نشده که حلالِ حلال است نخورد. البته باید برای دیگران حمل بر صحّت کند اما برای خودش، سخت بگیرد و حساس باشد به خصوص افطاری در ادارات که اینها پول مردم است و به راحتی نباید به آن نزدیک شد. در این مورد خود خدا باید کمک کند تا انسان ناخواسته به جایی کشیده نشود که در رو در بایستی قرار گیرد و مشکلی برایش ایجاد شود. پس همه دعا کنند ما نیز دعا میکنیم تا توفیق پیدا کنیم بعد از افطار با ذکر و نماز و دعا به سر بریم تا إنشاءاللّه قلوبمان زنده شود.
√ خداوندا! ماه رمضان ماه رحمت واسعه تو است ما را از رحمتهای خاص ماه رمضان محروم مگردان!!
√ خداوندا! ما را از مواهب مختص شب قدر محروم مگردان!
√ خدایا! آن شعف و نور و رحمت و بهجتی که در شب قدر به اولیای خودت عنایت میکنی بر ما نیز عنایت فرما!
√ خدایا! قلب ما را در شب قدر قرآنی بگردان!
√ خداوندا! ما را از روزهداران واقعی قرار بده!
√ خداوندا! شیطان را بستی توفیقی عطا فرما که راه شیطان همواره بر قلب ما بسته باشد!
√ خدایا! توفیق ذکر و نماز و دعا در ماه رمضان بر ما عطا فرما!
√ خدایا! توفیق فهم سخنان حکیمانه اماممان را به ما عطا فرما!
«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»
جلسه دوم از جلد 1یکِ کتاب فرزندم اینچنین باید بود!
در شرح خطبه 31 نهجالبلاغه؛ نوشته استاد اصغر طاهرزاده
ویرایش مجدد: پورتال فهادان