امام حسين علیهالسلام به بازديد ملا عباس مازندرانی و زوار میآيند.
دانشمند شهید، واعظ شهیر، مرحوم حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ احمد کافی خراسانی رضوان اللّه تعالی علیه فرمود:
مرحوم حاج شیخ مهدی مازندرانی رضوان اللّه تعالی علیه در کربلا بود، پنجاه سال صبحها در رواق حرم امام حسین علیهالسلام منبر میرفت، آدم خوب و معروفی بود. چند جلد کتاب نوشته بنامهای کوکب درّی، معال السبطین، شجره طوبی، آثار الحسین علیهالسلام در کتاب آثار الحسینش نوشته:
در آن مازندران ما یک نفر به نام ملأ عباس چاوش بود، این هر سال یک پرچم میگرفت روی دوشش و میرفت طرف کربلا، یک عده از مردم هم دنبال این پرچم چاوشیش میرفتند. میگوید: یک سال تصمیم گرفت کربلا نرود چون یک گرفتاری برایش پیش آمده بود، سی و دو نفر از این جوانهای اطراف دهاش آمدند و گفتند: ملاعباس بیا برویم کربلا؟ گفت: من امسال یک گرفتاری دارم که نمیتوانم بیایم. گرفتاریش را بر طرف کردند. ملاعباس چاوش پرچم را برداشت و گفت:
هر که دارد هوس کربلا خوش باشد...
ملاعباس چاوش به راه افتاد، جمعیتی از مردم از این ده و آن شهر جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا رسیدند نزدیکیهای کربلا، در منزلگاهی منزل کردند دور هم نشتند، سر شب یک وقت ملاعباس گفت رفقا امشب چه شبی است؟! گفتند: امشب شب جمعه است. گفت: رفقا آن چراغها را میبینید؟ گفتند: آری. گفت: آنها چراغهای گلدستههای حرم امام حسین علیهالسلام است یک منزل بیشتر نمانده، میدانم خسته و مانده و ناراحتید، امّا بیایید چون شب جمعه است این منزل دیگر را هم برویم، شب جمعه یک زیارتی از امام حسین علیهالسلام بکنیم.
گفتند: باشد میرویم همه راه افتادند آمدند آن وقتها مسافرخانه و هتل نبود سراهایی بود، اینها با اسبها و الاغها رفتند توی سرا، اسبهایشان را بستند طبقه پائین، خودشان هم با بارها رفتند اطاقهای بالا منزل کردند، اثاثها را گذاشتند.
ملاعباس گفت: رفقا اثاثها را رها کنید باید تا صبح نشده برویم حرم آقا امام حسین علیهالسلام. همه آمدند توی صحن امام حسین علیهالسلام که رسیدند یک مشت جوانها آمدند دورش را گرفتند و گفتند: ملاعباس آن شبهای جمعهای که ما مازندران بودیم توی دهِمان میآمدیم دورت جمع میشدیم تو یک نوحه میخواندی. ما برای امام حسین علیهالسلام سینه میزدیم، حالا شب جمعه آمدیم کربلا توی صحن و حرمش. گفت: چَشم. امشب هم برایتان نوحه میخوانم.
ملاعباس میگوید: من با خودم گفتم میرویم توی حرم آقا امام حسین علیهالسلام و زیارت میخوانم برایشان. بعد میرویم بالای سر امام حسین علیهالسلام این دفترچه نوحهام را در میآورم لایش را باز میکنم هر نوحهای آمد همان نوحه را میخوانم. گفت: آمدم بالای سر امام حسین علیهالسلام دفترچه را در آوردم لای دفتر را باز کردم دیدم سر صفحه نوحه علی اکبر علیهالسلام آمد.
فهمیدم این اشاره خود ابی عبداللّه علیهالسلام است: گفت: نوحه علی اکبر خواندم حالا شما مناسبتها را ببینید. یک مشت جوان و سفر اوّل و توی حرم امام حسین علیهالسلام و دل شب جمعه و نوحه علی اکبر و یک حالی پیدا کردند. بعد صدا زد رفقا بس است برویم استراحت کنیم همه را برداشت آمد توی سرا. همه خسته و مانده افتادیم، خوابمان برد.
ملاعباس میگوید: تا خوابم برد، در عالم خواب یکوقت دیدم یک کسی در سرا را میزند. میگوید: من بلند شدم آمدم ببینم کیست؟ دیدم یک غلام سیاهی است. به من سلام کرد گفت: ملاعباس چاوش شمائید؟! گفتم: بله. گفت: آقا فرمودند به رفقا بگوئید مهیا بشوید ما میخواهیم به دیدن شما بیائیم. گفتم. آقا کیه؟! گفت: آقا کیه؟! آقا همانی است که این همه راه به عشق و علاقه او آمدی. گفتم آقا حسین علیهالسلام را میگوئی؟! گفت: آری. گفتم: امام حسین علیهالسلام میخواهد بیاید اینجا؟! گفت: آری. گفتم: کجاست ما میرویم برای پا بوسیش. گفت: نه آقا فرموده میآیم.
ملأ عباس میگوید: آمدم تو عالم خواب رفقا را خبر کردم و همه مؤدّب نشستیم که الآن آقا میآیند. طولی نکشید یک وقت دیدم دَرِ سرا باز شد مثل اینکه خورشید طلوع کند، همچنین نوری ظاهر شد، یکدفعه من با رفقایم آمدیم بلند شویم یکوقت دیدیم آقا اشاره کرد و فرمود: ملاعباس تو را به جان حسین بنشینید، شما خستهاید تازه رسیدهاید راحت باشید. یک یک احوال ما را پرسید، یکوقت فرمود: ملاعباس؟! گفتم: بله آقا جان. فرمود: میدانی چرا من امشب اینجا آمدم؟! گفتم: نه آقا جان. فرمود من سه تا کار داشتم گفتم: چیست آقا جانم؟ فرمود:
اولاً بدان هر کس زائر ما باشد به دیدنش میرویم فرمود: ملاعباس کار دوم این است که شبهای جمعه وقتی مازندران هستی و جلسه دارید دور هم مینشینید یک پیرمردی دَمِ در مینشیند و کفشها را درست میکند سلام حسین را به او برسان. صدا زد ملاعباس کار سوّم هم این است آمدم بِهِتْ بگویم اگر دو مرتبه رفقا را شب جمعه حرم آوردی. گفتم: بله آقا. یک وقت دیدم بغض راه گلویش را گرفت گفتم آقا چیه؟! فرمود: ملأ عباس اگر دومرتبه رفقایت را شب جمع حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی دیگر نوحه علی اکبر نخوانی. گفتم: چرا نخوانم، مگر بد خواندم، غلط خواندم؟! فرمود: نه گفتم: چرا نخوانم؟! صدا زد: ملأ عباس مگر نمیدانی شبهای جمعه مادرم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها کربلا میآید. شبهای جمعه فاطمه، با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا گوید حسین من چه شد گردد به دور خیمهگاه آید میان قتلگاه گوید حسین من چه شدنور دوعین من چه شد.
منبع: کتاب آثار الحسین علیهالسلام نوشته مرحوم حاج شیخ مهدی مازندرانی