حیاء، مرتبهای فراتر از عقل
بررسی حدیث: "إنَّ اللَّهَ يَسْتَحْيي مِنَ الْعَبْدِ أنْ يَرْفَعَ إلَيْهِ يَدَيْهِ فَيَرُدَّهُما خائِبين"
همراه با بررسی جامع لغت حیاء و مُحال بودن انتساب آن به خداوند.
چکیدهٔ مقاله:
خداوند خالق است و انسان مخلوق؛ بر همین اساس، نسبت دادن بسیاری از حالات و ملکات انسانی به خداوند سبحان، مُحال است تا آنجا که ممکن است اتصاف انسان به برخی از صفات و ملکات برای وی اوج تعالی و رشد محسوب گردد اما اتصاف باری تعالی به همان صفات، قبیح بوده و منع عقلی به همراه داشته باشد.
یکی از آن صفات و ملکات، «حیاء» است با این وجود شاهدیم در بسیاری از اخبار، همچنین در برخی از آیات قرآن، حیاء به خدا نسبت داده شده است.
نسبت دادن حیاء به خدا در آیات و روایات به دو شکل، صورت گرفته:
- در مواردی حیاء از او نفی شده؛
- و گاهی خداوند به آن متصف گردیده است.
نسبت به موارد سلبی، چنانچه به طور مفصل خواهد آمد منظور، دفع قبح توهمی میباشد همچنین در مواردی که خداوند به حیاء متصف شده مثل آنچه که در این روایت با آن مواجهیم مُراد، تعهدیست که خداوند نه از سرِ الزام بلکه از سرِ غیرت بر انجام آن خود را مکلّف کرده است و مقصود از طرح آن تشویق انسانها به انجام آن میباشد.
کلید واژه:
حیا، غیرت، دعا، شرح نهج الفصاحه، نهجالدرایة، حیاء خدا.
اصل مقاله:
حضرت رسول صلوات الله علیه و آله فرمودند:
إنَّ اللَّهَ يَسْتَحْيي مِنَ الْعَبْدِ أنْ يَرْفَعَ إلَيْهِ يَدَيْهِ فَيَرُدَّهُما خائِبين[1]؛ خداوند از بنده، حیاء دارد كه دستهاى خود را بسوى او بلند كند و آن را نااميد باز گرداند.
إبن فارس در معجم مقاییس اللغه پیرامون لغات متشکل از سه حرف: «حاء _ یاء _ یاء) مینویسد: الحاء و الياء و الحرف المعتل، أصلان: أحدهما خِلاف المَوْت، و الآخر الاستحياء الذى [هو] ضِدُّ الوقاحة؛[2] وی برای این لغت دو معنای اصیل در نظر گرفته: یکی ضد مَوْت و دیگری ضد وقاحت.
اما مصطفوی در التحقیق به تبعیت از بسیاری از لغویین از جمله ابن دريد در جمهرة اللغة[3] و ازدی در کتاب الماء[4] برای لغاتی از این قبیل، تنها معنای ضد موت و ضد میت را در نظر گرفته است.
و امّا...
به نظر نگارنده قول مصطفوی به ثواب نزدیکتر است زیرا همچنانکه هر درختی بیش از یک ریشه مجزا نمیتواند داشته باشد برای یک لغت نیز نمیتوان بیش از یک معنای مستقل در نظر گرفت بر همین اساس، بایستی تمام لغات متشکل از «حاء _ یاء _ یاء» را به گونهای معنا کنیم که معنای حیات و ضد موت در آن جریان داشته باشد.
بر همین اساس...
- عرب به باران خاصی که زمین مرده را «زنده» میکند «حَیاً یا حیاء» میگوید.
- همچنین به فصل بهار نیز به جهت شکوفایی درختان و دمیدن «حیات» در طبیعت، حیاء گفته میشود.[5]
- مار، به خاطر آنکه، چون مردهها بیتحرّک است عرب از باب جبران، در لفت به حیاتش تصریح نموده و او را حیة نامگذاری کرده است.
جالب اینکه در زبان فصیح عرب، از این قبیل، بسیار وجود دارد مثال دیگرش بیض است؛ عرب تخم تمام موجودات را بیض با ضاد مینویسند إلا تخم مورچه را که با ظاء؛ استاد سجادی زیده عزّه میفرمودند: این کار بخاطر جبران کوچکی و ناچیزی تخم مورجه نسبت به سایر موجودات است که عرب در تلفِظ و کتابت از حرف درشتتر ظاء استفاده کرده است. - اعراب شاید به خاطر آنکه با زندگی در قبیله، بهتر میتوانستند از حیات خود دفاع کنند به قبیله، «حی» میگفتند.[6]
- استحیاءِ به معنای شرم داشتن نیز از این اصلِ یگانه، مستثنی نبوده بلکه استحیاء بر وزن استفعال در اصل به معنای طلب حیّ نمودن است گویا کسی که از ارتکاب امور وقیح و قبیح، شرم میورزد با این کار، زلال حیات متعالیِ انسانی را طلب نموده است.
بعیارت دیگر، گفتیم تمام کلماتی که سه حرف: «حیّ» در آن به کار رفته به نوعی معنای حیات و زندگی، در جان آن لُغات، جریان دارد.
یکی از آن لغات، خود کلمهیِ «حیاء» است حیاء بیارتباط با حیّ نیست؛ میخواهیم نتیجه بگیریم افراد باحیاء، بیش از دیگران به زلالِ حیات، نزدیکترند.
از مجموع مطالب فوق، دانسته میشود کسی که در گفتار از اداء الفاظ رکیک، إباء میکند یا کسی که شرمگاه خود را از منظر دیگران پوشیده میدارد برای خود، حیائی و حیاتی عالیتر از حیات دیوانگان و خردسالان و بیادبان، طلب نموده است.
حیاء، خصیصه انسان!
چنانچه میدانید از میان تمام حَیَوانات، حیاء به انسان، اختصاص یافته است و آنچه گاهی در حیوانات، مشاهده میشود حیاء نیست بلکه نوع خاصی از رفتار است که برخواسته از غریزهایست که خداوند متعال در نهادشان قرار داده است.
انسانی که از مرز حیاء، عبور میکند در حقیقت از مرز انسانیّت، عبور کرده و به مرز حیوانیّت، نزدیک گشته است. بنابراین کسی که حاضر است خود را در محضر دیگران، عریان سازد نه تنها در حیات انسانی، رشدی نکرده بلکه خود را به جمع حیواناتی که از عریان شدن ابائی ندارند نزدیک نموده است.
زیرا رشد، آن است که انسان خود را از دایره حیوان، متمایز سازد نه اینکه تلاش کند خود را به جمع حیوان، شبیه کرده و نزدیک سازد.
پس حیاء از آن جهت که انسان را از حیوان، متمایز میسازد عاملی برای رشد و اعتلاء انسان محسوب میگردد.
امام صادق علیهالسلام در این باره به مفضَّل میفرمایند: أُنْظُرْ يَا مُفَضَّلُ إِلَى مَا خُصَّ بِهِ الْإِنْسَانُ دُونَ جَمِيعِ الْحَيَوَانِ (...) أَعْنِي الْحَيَاء؛[7] نظر نما اى مفضّل! به آنچه انسان مخصوص به آن شده از ميان ساير حيوانات؛ منظورم «حياء» است.
نسبت دادن حیاء به خداوند، به چه معناست؟!
از تمام مطالب فوق دانسته میشود استحیاء به معنای طلب کردن حیات عالی انسانی با خودداری کردن از انجام کارهای وقیح و قبیح است.
بر این اساس، نسبت دادن حیاء در این معنا به خداوند، غلط است زیرا حتی تصور انجام کار زشت از ناحیه خداوند سبحان، مُحال بوده با این وجود چه در قرآن کریم و چه در روایات معصومین علیهمالسلام، بارها حیاء به خداوند نسبت داده شده است مانندِ همین روایت که حضرت رسول صلی الله علیه و آله میفرمایند: "إنَّ اللهَ یَسْتَحْیی؛ خداوند حیاء میکُند"؛ پیرامون حیاء خداوند باید عرض شود که:
-
گاهی حیاء از خداوند نفی شده است، مثل: "إنّ اللهَ لایَسْتَحْیی"؛ (26 بقره و 53 احزاب) خداوند، حیاء نمیکُند که...؛ در مورد این قبیل موارد باید گفت: برخی از امور فی نفسه، زشتی و قُبحی ندارند ولی مردم آن را زشت و ناپسند میپندارند، مُراد از حیاء نکردن خداوند در این موارد، دفعِ توهم زشتی آن میباشد بعبارت دیگر: اینکه شما توهّم کرده و گمان میکنید فلان کار، زشت است اصلاً اینگونه نیست و هیچ قبحی ندارد!
-
امّا جاهایی که حیاء به خداوند نسبت داده شده مثلِ: "إنّ الله یستحیی"؛ خداوند حیاء میدارد که...؛ منشأ حیاء در این فقرات، بیان غیرت خداوند است؛ امام صادق علیهالسلام میفرمایند: إِنَّ اللَّهَ غَيُورٌ يُحِبُ كُلَ غَيُور[8]؛ خداوند، غیور است و هر غیرتمندی را دوست دارد" به این معنا که هر چند تعهد به انجام کاری خاص یا ترک آن، برای خدا الزامی ندارد ولی باریتعالی به لحاظ غیور بودنش، خود را به آن متعهّد ساخته است. در واقع اینگونه اخبار در صدد ترغیب و تشویق بندگان بر انجام یا ترک عملی خاص میباشد. فی المَثَل، در این حدیث شریف، آمده است: خداوند حیاء میکند از اینکه دست عبدی که برای دُعا به سویش بلند شده را ناامید بر گرداند و پاسخی به وی ندهد؛ بدین معنا که با وجود اینکه دعایِ عبد و گشودن دست نیاز به سمت خدا، الزام و تعهدی بر استجابت ایجاد نمیکند اما خداوند از سر غیرت، هرگز دست کسی را که برای عرض نیاز به سمت او دراز شده خالی بر نمیگرداند.
به عبارت سادهتر منشأ حیاء در انسان درک حضور ناظری محترم[9] ولی در خدا، شدت غیرت او میباشد.
حیاء مرتبهای فوق عقل!
با توجه به آنچه بیان شد از سیاق این حدیث استفاده میشود که:
جایگاه حیاء، در مرتبهای فراتر از عقل قرار دارد. فرض کنید وجهی را برای یک هفته به صورت قرض به یکی از دوستانتان پرداخت کردهاید؛ موقع بازپرداخت قرض فرا رسیده است؛ شما میدانید که دست او خالیست امّا خودتان نیز به آن محتاجید؛ عقل ابتدائی، میگوید: طلبت را از او مطالبه کن؛ خصوصاً اینکه خودت نیز به آن مُحتاجی! ولی حیاء چه میگوید: حیاء، مانع میشود حیاء میگوید: گرچه خود نیز محتاجی امّا گرفتار کردن دیگران برای رفع گرفتاری خود، به هیچ وجه پسندیده نیست!
لذا هر جا بیان میشود خداوند حیاء میکند یعنی عقلاً، هیچ حقی برای ما وجود ندارد بلکه هر چه هست از تفضّل اوست. از این حدیث نیز نتیجه میگیریم عبد، هیچ استحقاقی برای استجابت دُعایش ندارد و دُعا کردن عبد، حقّی برای او از جانب خدا اثبات نمیکند.
آنچه که حضرت ابوالفضل علیهالسلام را در روز عاشورا، موقع رسیدن به فرات از نوشیدن آب، بازداشت عقل معمولی نبود بلکه چیزی بالاتر از عقل، مانع شد و آن گوهری بود به نام حیاء؛ زیرا عقل میگوید برطرف نمودن تشنگی موقع دستیابی به آب، واجب است اما حیاء میگوید: در شرایطی که کودکانی از خانواده مولا و سرورت تشنهاند پیش از آن که آنان را سیراب کنی حق نداری خود را سیراب نمایی. برای همین است که این فداکاری نزد کسانی که از این عقل عالیتر یعنی حیاء بیبهره یا کمبهرهاند موجّه نباشد.
و خدایی که غیور است!
منشأ استجابت دُعای بندگان، فضل و غیرت اوست؛ و إلّا ابداً کسی حتی شخص نبی مکرّم اسلام حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله، استحقاق جابت ندارد. این غیرت خداست که مانع میشود دست بنده سائلی را که به سوی او بلند شده خالی باز نگرداند.
شما حیا نکنید و دعا کنید _ من حیا میکنم که اجابت نکنم!
نکته جالب و قابل توجّه اینکه در همین روایت مورد بحث حضرت میفرمایند:
- إنَّ اللَّهَ يَسْتَحْيي... خداوند حیا میکند که دست بندهای که به سوی او دراز شده را ناامید باز گرداند.
و درروایت دیگری از قول آن بزرگوار آمده است:
- لا يَسْتَحْيى أحَدُكُم أنْ يَسْألَ اللَّهَ عزّوجلّ مِنْ فَضْلِه وَ لَوْ شِسْعِ نَعْلٍ[10]؛ هيچ يك از شما شرم نكند از آن كه از فضل الهى چيزى سؤال كند اگر چه بند نعلين باشد." [مگوييد اين قابل نيست زيرا كه قليل و كثير نزد او يكسان است و مىبايد كه هر دو نزد بنده، بزرگ باشد چون از جانب اوست].
بعبارت دیگر اگر ما حیا نکردیم و در پیشگاه خدا دعا نمودیم خدا هم حیا میکند و دستمان را خالی باز نمیگرداند. و این نهایت کرم و غیرت و بزرگواری حضرت باریتعالی در حق بندگان ضعبف خویش است.
فرق حیاء و خجالت:
برخی از لغویّون مثل حسن بن عبدالله عسکری در کتاب: «فروق اللغه» سعی کردهاند میان حیاء و خجالت تفاوت قائل شوند و مرز آن دو را واضح نمایند.
و امّا...
به نظر نگارنده یکی از تفاوتهای اصلی حیاء و خجالت، این است که خجالت حالتی است که در موقع انجام کاری که تصمیم به آن گرفتهایم بر انسان عارض میشود. ولی حیاء مانند تعقّل، قوّهایست که مانع از تصمیم به ارتکاب امور قبیح در انسان میشود.
بعبارت دیگر، خجالت، حالتی است که حین اجراء برخی از کارها بر انسان عارض میشود ولی حیاء، قوّهای است که پیش از اینکه کاری انجام شود مانع از تصمیم به انجام آن میشود و فرق است میان حالت و قوّه.
خلاصه اینکه: ثمره خجالت، "نمیتوان انجام دهم" است ولی حاصل حیاء، "نباید انجام دهم" میباشد.
طبق تعریف ما، خجالت، همیشه قبیح و حیاء، دائماً پسندیده است. تذکر اینکه مطالب این نوشتار، در مدح قوّه حیاء بود نه حالت خجالت. فرض کنید دانشآموزی قصد دارد از استاد خود در جمع دیگر دانشآموزان، سؤالی بپرسد یکبار به خاطر غلبه حالت خجالت از آن صرف نظر میکند و یکبار دیگر به سبب امر صادره از ناحیه قوّه حیاء منصرف میشود! حیاء از اینکه مبادا معلّم، پاسخ إشکال من را بلد نباشد و در جمع ضایع شود.
نتیجهگیری:
استحیاء در لغت از حی مشتق شده و در اصل به معنای طلب حیّ و حیات نمودن است. همچنین بیان شد چون انسان با مراعات حیا، قادر میشود از امور قبیح و وقیحی که حیوانات و بچهها و دیوانگان از ارتکاب آن ابائی ندارند حذر کند و بدین سبب، رفتار خود را از آنان متمایز ساخته، متعالی سازد و به حیات انسانی نزدیک گردد.
دیگر اینکه انسان در استجابت دعا هیچ حقی بر عهده خدا ندارد بلکه آنچه موجب میشود خداوند به ندای انسان ترتیب اثر دهد غیرت اوست نه حق انسان و طلب او از خدا.
پینوشت:
1_ نهج الفصاحة، حدیث 806
2_ معجم مقاييس اللغه،1/122
3_ الحَيُ: ضد المَيِّت. (جمهرة اللغة، 1/103)
4_ الحىّ: ضِدّ الميت. (كتاب الماء، 1/370)
5_ حَيَاءُ الرَّبيعِ تَحْيى به الأرْض. (المحيط في اللغة، 3/239)
6_ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم،2/395
7_ توحيد المفضل، صفحه 79
8_ وسائل الشيعة،20/153
9_ حياء، يتولّد من شهود الحضرة. (منازل السائرين، صفحه 74)
10_ من لا يحضره الفقيه، 2/70
کتابنامه:
- قرآن کریم
- ابن بابويه، محمد بن على؛ (1413ق) من لا يحضره الفقيه، محقق: على اكبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ دوم.
- إبن دريد، محمد بن حسن؛ (1988م) جمهرة اللغة، بیروت، انتشارات دار العلم للملايين، چاپ اوّل.
- إبن فارس، احمد بن فارس؛ (1404ق) معجم مقاييس اللغه، محقق: محمد هارون عبدالسلام، قم، انتشارات مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ اوّل.
- أزدى، عبدالله بن محمد؛ (1387) كتاب الماء، تهران، انتشارات دانشگاه علوم پزشكي ايران- موسسه مطالعات تاريخ پزشكي، طب اسلامي و مكمل، چاپ اوّل.
- خواجه عبدالله انصارى؛ (1417ق) منازل السائرين، تصحيح: محمد خواجوى، تهران، انتشارات دار العلم.
- شيخ حر عاملى، محمد بن حسن؛ (1409ق)، وسائل الشيعة، محقق: مؤسسة آلالبيت عليهمالسلام، قم، انتشارات مؤسسة آلالبيت عليهمالسلام، چاپ اوّل.
- صاحب، اسماعيل بن عباد؛ (1414ق) المحيط في اللغة، محقق: محمدحسن آل ياسين، بیروت، انتشارات عالمالكتب، چاپ اوّل.
- پاينده، ابو القاسم؛ (1363) نهج الفصاحة، تهران، انتشارات دنياى دانش، چاپ چهارم.
- مصطفوی، حسن؛ (1430ق) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بیروت ـ قاهره ـ لندن، انتشارات دار الکتب العلمیة- مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، چاپ سوم.
- مفضل بن عمر، توحيد المفضل، محقق: كاظم مظفر، قم، انتشارات داورى، چاپ سوم.