پریسپری[1] و خواص آن
«کلنل دروشاو» رئیس سابق دانشکده پلیتکنیک[2] پاریس، طی تجربیات و امتحانات متعدد، خروج پریسپری و احساست را از بدن مدیوم[3]، ثابت کرده است دکتر «پاپوس» در کتاب اسلوب علوم پنهانی، وظیفه هر یک از عناصِر مُشَکِّلِهٔ[4] انسان را که سازنده وجود انسانند طی مثالی روشن ساخته است. در این مثال دکتر پاپوس، وجود انسان را به یک کالسکه با اسب و راننده تشبیه کرده است. او کالسکه را به جسم و اسبی که کالسکه را میکشد به قالب مثالی و راننده آنرا به روح مثل زده و میگوید: موقعیکه کاسکهچی و اسب هر دو وجود دارند کالسکه تحت اختیار راننده است و از شتاب و کجرَوی کالسکه جلوگیری میکند و به کمک افسار و دهانه میکوشد آن را به راه راست هدایت کند. این قسمت را به حالت بیداری انسان تشبیه کرده چون در این حالت روح و پریسپری هردو در جسم وجود دارند و اعمال جسمانی و دستگاههای بدن را تحت کنترل قرار میدهند.
در قسمت دوم مثال میگوید: وقتی که ارابه برای استراحت توقف میکند اسب از ارابه باز شده و دیگر به فرمان راننده نیست و ارابه بیحرکت بر جای میماند هنگام حرکت مجددِ ارابه، راننده سوار شده و میکوشد اسب را دوباره ببندد و به راه خود ادامه دهد منظور دکتر پاپوس این است که هنگام خواب و زمانی که جسم میخواهد استراحت کند روح از بدن خارج میشود و پریسپری هم از جسم دور میشود بدن تنها و بیحرکت میماند بعد موقع بیداری روح سعی میکند پریسپری را وارد بدن نموده و خویشتن نیز به جسم ملحق گردد تا شخص از خواب بیدار شود گاهی هم روح و پریسپری بالاتفاق در عوالم دیگر سیر میکنند و خواب دیدن، ناشی از سیر و سیاحت این دو در عالم است.
دکتر پاپوس در این قسمت از مثال، مرتکب اشتباهی شده که در پایان این مثال به آن اشاره میگردد. دکتر پاپوس در قسمت سوم مثال میگوید: هنگام مثلاشی شدن ارابه، راننده کمکم از بار گران ارابه خسته شده و میخواهد به خواب رود اسب هم از ارابه باز شده به جلو میرود و راننده سعی میکند اسب را به جای خود برگرداند اما کوشش او به جایی نمیرسد و اسب از ارابه، دور میشود راننده هم ناگزیر از ارابه پائین آمده بر اسب سوار میشود و فارغ از بار گران ارابه، دور میشوند و ارابه بر جای میماند و کمکم متلاشی میشود.
دکتر در این قسمت هنگام مرگ را تشبیه کرده است که روح و پریسپری هردو از بار گران جسم خسته شده بالاتفاق از بدن خارج گردیده و دور میشوند و جسم هم که تنها قادر به ادامه حیات نیست در اثر عوامل طبیعی پوسیده شده نابود میگردد.
اما نکتهای که در این قسمت مورد اعتراض است اگر توجه فرموده باشید این است که دکتر در قسمت دوم مثال خود گفته است که راننده و اسب هر دو از ارابه دور میشوند و گاهی در عوالم دیگر سیر میکنند یعنی هنگام خواب روح و پریسپری هر دو از بدن خارج شده به سیر در عوالم میپردازند و باز هم در قسمت سوم و تشریح حالت مرگ میگوید: روح و پریسپری متفقاً از جسم دور میشوند. پس طبق این نظریه، نباید بین خواب و مرگ هیچ گونه تفاوتی وجود داشته باشد به عبارت دیگر ممکن است اشخاص در اثر خواب طبیعی بمیرند در صورتی که چنین نیست و باید بین خواب و مرگ تفاوتی موجود باشد و حقیقت هم این است که بر خلاف گفته دکتر پاپوس هنگام خواب طبیعی، روح و پریسپری هردو خارج نمیشوند بلکه کالبد مثالی که تنظیم کننده دستگاههای بدن است برای برقراری نظم بدن باقی میمانند و تنها روح است که هنگام خواب از بدن خارج میشود و به سیر در عوالم و مناظر میپردازد و آنچه روح در عوالم دیگر درک میکند ادراکات در قالب افکار و مشاهدات روزانه جلوهگر میشود و بسیاری از خوابها تجدید ادراکات ذهنی است و اموری است که شبانهروزی با یکی از احساسات ما به نحوی در تماس بوده و در فرصت مناسبی که شب دست میدهد مجال تجدید و خودنمایی را به صورت خواب به دست میآورد[5] و باید توجه داشت که در هنگام خواب و خروج روح از بدن ارتباط آن با پریسپری، توسط یک رشته نامرئی محفوظ و برقرار است و از بدن به کلی قطع رابطه نمیکند بلکه غیر مستقیم بواسطه پریسپری با جسم مربوط است بدین سبب حیات بدن دچار اختلال نمیشود و قالب مثالی در غیاب روح وظیفه او را به نحو شایسته انجام میدهد و هنگامی که بیم حادثهای برای جسم رود فوراً روح را مطلع و روح در یک لحظه بسیار کوتاه در هر نقطه جهان که باشد به جسم ملحق میشود و شخص بیدار میگردد و تا وقتی که روح وارد بدن نشده باشد بیداری امکان پذیر نخواهد بود. پس روح و قالب مثالی، زمانی بالاتفاق از بدن خارج میشوند که دوره زندگی تمام شده و شمع حیات، رو به خاموشی رود.
اینک چون بحث درباره پریسپری رو به اتمام است لازم میدانم فهرستوار به درج خواص آن بپردازم.
یکی از خواص پریسپری حفظ شخصیت و صورت ظاهری بدن مادی است زیرا به طوری که ثابت شده در دوران حیات هر فرد، چندینبار ذرات و سلولهای گوشتی بدن او تجدید و تعویض میگردد و این پریسپری است که صورت ظاهر و شخصیت جسم را کماکان محفوظ میدارد.
خاصیت دیگر پریسپری تعمیر و مرمت اجزاء بدن است کهگهگاه در اثر تصادف و وقایع، مجروح میگردد همچنین ادامه اعمال حیاتی و تنظیم دستگاههای مختلف بدن با پریسپری است اگر پریسپری وجود نداشت ظهور و تجسد ارواح ممکن نبود و نیز دانشمندان ایسپریت هیچگاه موفق نمیشدند از ارواح قالبگیری[6] و نقشبندی کنند.[7]
قوای پنهان و آشکار
چون هرکدام از جسم و روح دارای قوا و حواسی هستند که ما در زندگی روزمره خود به کمک آنها نیازمندیم لازم است در تعریف و شناسائی این قوا، مطالبی مختصراً بنگارم.
در زمان قدیم، علماء، انسان را دارای پنج حس میدانستند و آنها را حواس پنجگانه مینامیدند. کمکم دانشمندان به وجود قوا و حواس دیگر در بدن انسان پیبردند و شماره حواس به ده و بیشتر رسید.
علماءِ تشریح و دانشمندانِ روانشناس با تحقیق و تجربه به بعضی از قوا و حواس پنهانی که افراد از وجود آنها غافل بودند را کشف نموده و حتی مراکز بیشتر قوا را مشخص نمودهاند و نیز معلوم گردیده بعضی از حواس مانند حس لامسه که در قدیم، آنرا یک حس میدانستند مرکب از دو حس بلکه بیشتر است و آلات آنها کاملاً از یکدیگر جدا و قابل تشخیص است مثلاً تصور میکردند حس لامسه علاوه بر درک نرمی و زبری، سردی و گرمی و همچنین درد و الم را نیز حس میکند لکن اکنون تمایز لامسه از حس حرارت و برودت و درد و الم کاملاً ثابت شده است.
به طور کلی سرچشمه کلیه قوا و حواس، روح است و روح مرکز تمام ادراکات بشر است. وسائل مادی درک امور مغز و سلسه اعصاب و تا حدی سایر اعضای بدن است و روح توسط این وسائل با عالم خارج از جسم ارتباط پیدا میکند و هر اندازه این آلات و ابزار سالمتر و قویتر باشد نفوذ روح به خارج از بدن و تاثیر او در محیط اطراف بیشتر خواهد بود.
تاکنون بیش از بیست و یک حس در وجود انسان کشف گردیده که اینک برای اطلاع خوانندگان عزیز اختصاراً به شرح یکیک آنها میپردازیم قبلاً یادآوری این نکته را مناسب میدانم کلیه قوا و حواس انسان را به دو دسته تقسیم کردهاند:
- حواس آشکار: یعنی قوایی که آلات و ابزار آنها، ظاهر و معلوم است و با چشم میتوان آنها را مشاهده کرد.
- قوای مخفی: که تألیف این کتاب بر اساس آنها قرار دارد این دسته، قوایی هستند که آلات آنها به ظاهر معلوم نیست و حتی در داخل ذرات جسم برای بعضی از آنها محلی معین نگردیده و ما آنها را به نام «قوای پنهانی» مینامیم. البته مقصود از این تقسیمبندی این نیست که حواس پنهانی، قسمت آشکار ندارند و بالعکس! بلکه هدف این است که انسان علاوه بر حواس چندگانه ظاهری دارای قوای پنهانی دیگری است که مرکز بعضی از آنها در مغز تعیین شده است.
معرفی قوای آشکار
1. حس بینائی
یکی از حواس ظاهر حس باصره است وسیله عمده و مهم قوه بینائی، قسمت مؤخّر چشم است که شبکیه نام دارد و از نُمُوِّ پی[8] بینائی، حاصل میگردد. امواج، بر روی شبکیه چشم، اثر میکند و انسان، نور و رنگ را احساس میکند از کم و زیاد شدن شماره امواج[9]، اختلاف رنگها حاصل میشود.
حداقل ارتعاشات امواج، که برای دیدن لازم است دویست و پنجاه تریلیون موج در ثانیه است که از آن رنگ قرمز به وجود میآید. و حداکثر امواج برای رؤیت در حدود هفتصد تریلیون موج میباشد که از آن رنگ بنفش پیدا میشود و بین این دو حد، کم و زیادی امواج، سایر رنگها را تولید مینماید که به اضافه رنگ قرمز و بنفش، طیف شمسی را تشکیل میدهد و از ترکیب رنگهای اصلی رنگ سفید حاصل میشود. و به عبارت دیگر اگر رنگ سفید را توسط منشوری بلوری تجزیه کنیم هفت رنگ اصلی به دست میآید.
2. حس شنوائی
وسیلهٔ حس شنوایی، گوش است که ساختمان داخلی آن بسیار پُر پیچ و خم است و قسمت حلزونی شکل گوش داخلی است که در برابر امواج صوتی متأثر میشود.
امواج ابتدا پرده گوش را به حرکت میآورند پس از عبور از قسمتهای مختلف گوش به سلول سمعی که در قسمت حلزونی قرار دارند میرسد و این اثر به مراکز مخصوص مغز منتقل میشود و انسان صداهای مختلف را میشنود.
3. حس لامسه
وسیله این حس، ذرّات بیشماری است که در قسمتهای داخلی پوست بدن، خصوصاً نوک زبان و نوک انگشتان و لبها پراکندهاند.
4. حس سردی و گرمی
علاوه بر ذرات حس لامسه، سلولهای دیگری در مجاورت آنها قرار دارد که مخصوص احساس حرارت و برودت هستند این ذرات را به نامهای کروز و روفینی مینامند.
5. حس وضعی و عضلانی
این حس، انسان را از تغییر مکان اعضاء بدن، آگاه میسازد. وسیله و ابزار آن، ذرّات عصبی است که در زردپیها[10] و مفاصل و عضلات جای دارند.
6. حس تعادل و توازن
خاصیت این حس، حفظ تعادل بدن و آلات آن سه مجرای نیم دایرهایست که در گوش داخلی قرار دارند.
7. حس درد والم
این حس، ما را به تحریکات دردناک واقف میکند. وسیه درک آن اعصاب است.
8. حس بویائی
این حس ما را به اقسام بوها، آشنا میسازد وسیله آن، سلولهائی است که در قسمت داخلیِ بالای بینی قرار دارند.
9. حس چشائی
به وسیله این حس، طعم و مزهٔ اغذیه مختلف را درک میکنم ابزار این قوه، ذراتی است به شکل پیازچه که در سطح زبان پراکندهاند هر یک از این ذرات، دارای شکاف کوچکی است که غذا از آن شکاف در پیازچهها اثر کرده و مزّه آن بر ما معلوم میگردد.[11]
10. حس ناطقه
توسط این قوه حرف میزنیم و دیگران را از مقاصد خویش آگاه میکنیم. آلات این حس، زبان، تارهای صوتی، لبها و گلو است. این حس در بعضی حیوانات نیز کم و بیش وجود دارد از آن جملهاند سگ، گربه و میمون؛ دلیل اثبات این مدعا این است که اگر صدای یک گربه را در حالات مختلف با میکروفون ضبط کنند و بعداً مقایسه نمایند فرق بین صداها معلوم خواهد شد مثلاً گربه برای صدا زدن بچههای خود، صدای مخصوصی بیرون میدهد که بچههایش به مجرد شنیدن، مقصود مادر را میفهمند در صورتی که هنگام گرسنگی صداهای دیگری ایجاد میکند که کاملاً با صدای اوّل متفاوت است.
11. حس شهوت
محل تظاهر این حس، قسمتهای مختلف بدن، مانند چشم، گوش، لب، دهان و آلات تناسلی است و نشاط و شادمانی انسان و سایر موجودات از تجلّیات این قوه است. هرگاه این حس از عمل، باز مانَد نشاط و طراوت از بین میرود. ثمره این قوه، درک لذات مادی است و ممکن است به صورتهای گوناگون، ظهور کند از آن جمله: شهوت پرستی ـ شکم پرستی ـ حب مال و مقام که همه به یک اصل باز میگردد.
12. احساسات داخلی
ما را به وضع داخلی بدن آشنا میکند مانند حس گرسنگی، تشنگی، تهوّع، خواب، و غیره. عُرَفا و متفکرین قبل از کشف قوای پنهانی به وجود چنین نیروهایی در وجود انسان اشاره کردهاند و اغلب، حواس ظاهر را برای درک حقیقت، کافی ندانستهاند بلکه وسیله درک حقایق را فقط قوای باطنی دانستهاند مُلای رومی میفرماید.
پنج حسی هست جز این پنج حس آن، چو زرّسرخ[12] این حسها چو مس
حــــس ابدان قــوت ظلمت میخورد حس جان از آفتابی میچرد
حواس ظاهر، انسان را گول میزند و از درک حقیقت باز میدارد پس اگر مشتاقِ شناسائیِ حقیقت میباشید به حواس ظاهر، متکی نباشید و قوای باطنی را تقویت نمائید تا به مقصود نائل شوید.[13]
پنبه اندر گوشِ حسِ دون کنید |
|
بند حس از جسم خود، بیرون کنید |
پنبه آن گوش سر، گوش سر است |
|
تا نگردد این کر، آن باطن کر است |
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید |
|
تا خطاب ارجعی را بشنوید |
قوای پنهانی
وسائل درک عشق، معلوم نیست اما آثار آن در حرکات قلب و نبض و رنگ رخسار، قابل تشخیص است عشق به صورتهای مختلف، تجلی میکند به عبارت دیگر میتوان عشق را به سه نوع تقسیم کرد که عبارت از: عشق نسبی و سببی و حقیقی.
نتایج عشق در هر حال کشش و جذبه است و عاشق و معشوق همیشه سعی میکنند به یکدیگر نزدیک شوند و از قرب به درک لذت نائل گردند.
عشق نَسَبی علاقهایست که هر فرد نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادر خود دارد.
عشق سببی علاقه زن به شوهر و بالعکس یا عشق به جنس مخالف است[15] و دارای حد افراط و تفریط و اعتدال میباشد حد تفریط آن موجب خِسّت و لئامت و انزوا است. حد اعتدال آن باعث بهرهمندی از زندگی و سرور شادمانی است اما حد افراط آن موجب تیرگی حیات و پریشانی احوال و گاهی جنون است و در این عشقها جنبه شهواتی بسیار ضعیف بوده و لذا دوام آنها به نسبت عکس کم و زیاد میشود[16].
تقریر درس حضرت استاد سیّد احمد سجادی دامت برکاته
حروفچینی: توسط همسر خوبم خانم س.فرزادپور
تنظیم: مسعود رضانژاد فهادان
5 اسفند 1391
[1] طبق نظریه نیوتون جهان از ماده + انرژی ساخته شده است اما استفان هاوكینگ بزرگترین دانشمند زنده قرن میگوید: ریشه ماده از کوارک است و جالب اینکه کوارک، انرژی است لذا نتیجه میگیریم بازگشت تمام اجرام و مواد در دنیا به انرژی بر میگردد. تنوع نوع ماده در دنیا به فركانس و طول موج انرژی مربوط میشود لذا اگر همه چیز در دنیا دارای یك فركانس و ارتعاش بود همه چیز یكی میشد. هرچه فركانس بالاتر باشد جنس لطیفتر میشود. لطیفترین جنسی كه قابل دیدن و لمس كردن است آتش است. و سختترین سنگ و فلز هستند كه ارتعاش پایینی دارند. حتی افكار ما و خاطرات و ذهن ما مادهای هستند با انرژی و فركانس بسیار بالا، بخاطر همین، به سادگی قابل رویت نیستند. طی آزمایش بسیار دقیقی كه در یكی از دانشگاههای آمریكا در سال 1965 انجام گرفت دانشجویی را بر روی ترازویی با حساسیت بسیار بالا قرار دادند و از او خواستند تا یك ضرب 5 رقمی را در 5 رقمی انجام دهد و هنگام محاسبه مشخص شد كه وزن دانشجو در حد بسیار كمی افزایش یافته است زیرا تفکر نوعی تحرک مکانیکی انرژی الکترونیکی اعصاب مفز است. بنابراین اثبات شد که انرژی نیز وزن دارد؛ مبتنی بر همین قاعده، پریسپری یا جسم برزخی نیز دارای وزن است و لذا وقتی انسان میمیرد قدری (حدود 21 گرم) سبکتر میشود.
[2] مؤسسة آموزش عالی، معمولاً شامل چند دانشکدة فنی و صنعتی/ polytechnic
[3] شخص واسطة در احضار ارواح
[4] تشکیل دهنده
[5] باید توجه داشت که این نظریه در مورد سبب رؤیاها، نظریه دانشمندان مادی غرب و شرق است؛ ولی باید دانست که گاهی خواب، منشأ معنوی و الهی دارد و فقط تجربه حسی روزمره در آن نقش ندارد؛ مسئله تعبیر خواب مؤیّد این نظریه است.
[6] قالبگیری ارواح: به این شکل که هنگام ظاهر شدن روح، به او دستور میدهند که دست خود را در چیزی مثل موم یا شمع مذاب فرو برده و بیرون آورد که پس از غائب شدن روح، قالبی نارک از آن شمع یا موم برجای میماند. این کار به سبب آزردن روح، در شرع مقدس اسلام، حرام دانسته شده است. اما میتوان اینکار را به روش دیگری انجام داد تا حرام نباشد و موجب آزار روح نگردد مثلاً به جای شمع مُذاب و موم از او بخواهند تا دستش را در ظرف جوهر وارد کند و بر دیوار یا کاغذ بزند. چنانکه در برخی از خانههای متروکه، ارواح برای اظهار وجود، اثر پنجه خود را بر روی دیوار میگذارند. و نظیر این مطلب، ظاهر شدن کلمات مقدس و نوشتهها و اثر دست در هنگام پختن شلهزرد (از آش به خاطر شل بودن آن، گاهی به شله تعبیر می شود) یا سمنو است که به تواتر (نقل پی در پی) از جانب افراد مختلف دیده شده و نقل گردیده است.
[7] یکی دیگر از روشهای مشاهده فالبهای مثالی یا پریسپری، تمرکز در تُنگ آب و آینه و یا کریستال کروی شکل مثل کریستال شمعدان یا لوستراست که توأم با نور ضعیف در اتاق تاریک است که بر آن کریستال بتابد تا قوای اعصاب بینایی را نسبت به امواج پریسپری حساسیّت و تمرکز بخشد.
[8] عصب
[9] طیف رنگها
[10] زردپی، رشتهها و پیاهای زردرنگ در بدن انسان که استخوانها را به هم پیوند و اتصال میدهند و در عربی به آن رِباط میگویند.
[11] نوک زبان مسئول درک حس شیرینی است شاید یکی از حکمتهای آن این باشد که انسان قبل از بلعیدن غذا، لذت بیشتری را از خوراکیهای خوشطعم ببرد و لذت جویدن را احساس کند برعکس تهِ زبان، که مسئول درک حس تلخی میباشد و شاید یکی از حکمتهای آن این باشد که چیزهای تلخ مثل دارو، بعد از بلعیدن احساس شود وگرنه هیچ کس نمیتوانست داروی تلخ بخورد. دو طرف زبان هم مسئول درک حس ترشی و شوری است زیرا شوری و ترشی در برخی از غذاها خوش طعم و در برخی دیگر ناگوار است لذا در وسط قرار گرفته است اما وسط زبان، ترکیبی از همه مزهها می باشد.
[12] طلای با عیار بالا
[13] شیخ بهائی نیز در مثنوی شیر و شکر میگوید:
تا کی ز معارف عقلی دور به ز خارف عالم حس، مغرور؟
از موطن اصل، نیاری یاد پیوسته، به لهو و لعب دلشاد
نه اشک روان، نه رخ زردی الله الله، تو چه بیدردی!
یک دم، به خود آی و ببین چه کسی به چه دل بستهای، به که همنفسی
زین خواب گران، بردار سری برگیر ز عالم اولین، خبری
[14] در تمام ذرات عالَم، نوعی عشق احساس میشود مثل الکترون و پروتون به همدیگر یا عشق سیّارات و منظومه شمسی و خورشید به یکدیگر و عشق موارد شیمیایی ترکیبی به یکدیگر که از آن به میل ترکیبی تعبیر میشود یا عشق مرهم و زخم، پیچ و مهره و در بالاترین نوع آن عشق انسانها به یکدیگر. کُلاً عشق را خداوند برای کمال و سازندگی در همه موجودات عالَم، قرار داده است. در عشق چنانکه مشهود است یکی محور و دیگری تابع میشود.
[15] یا هر علاقه شدیدی که از سبب خاص مثل کثرت ارتباط نشأت گرفته شده باشد.
[16] یعنی هر چه شهوت کمتر، ظهور عشق، بیشتر و بالعکس