loading...
مجله اینترنتی فهادان
بازار فهادان
آخرین ارسال های انجمن
سر دبیر بازدید : 577 پنجشنبه 1394/09/12 نظرات (0)

آیا کمالِ زنان نیز چون مردان در تعقُّل است؟!

بررسی و شرح حدیث: "قوامُ‏ الْمَرْءِ عَقْلُهُ‏ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ"

مسعود رضانژاد فهادان

چکیده مقاله:

حضرات معصومین سلام الله علیهم‌ اجمعین أُمَراء کلامند به این معنا که ایراد کلام، توسط آن بزرگواران و انتخاب واژه‌ای و رها ساختن واژگان مترادف دیگر، همواره و در همه حال، با حکمت و پشتوانه علمیِ قدسی‌ همراه‌ است. با دقت نظر بر روی لغات و عبارات فرمایشات آن بزرگواران، برخی از آن ظرافت‌ها و نکته‌ها برای ما روشن می‌شود.

نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، طی حدیثی می‌فرمایند: قوامُ‏ الْمَرْءِ عَقْلُهُ‏ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ؛ در نوشته پیش رو با عنایت به اصل فوق‌الذکر که در بیانات معصومین علیهم‌السلام هیچ لغت مترادفی بی‌دلیل انتخاب نگردیده به شرح حدیث فوق خواهیم پرداخت.

کلید واژه:

پیوند دین و عقل، معنای لغت قوام، مرء کیست، نهج الفصاحة، نهج الدرایة، شرح حدیث.

اصل مقاله:

قالَ رسول الله صلی الله علیه و آله:

قوامُ‏ الْمَرْءِ عَقْلُهُ‏ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ[1]‏؛ اعتبار مرد به عقل اوست و هر كه عقل ندارد دين ندارد.

معنای لغوی قوام:

قوام از سه حرف اصلی قَوَمَ تشکیل شده علامه مصطفوی برای لغات مشتق از این سه حرف، معنای ریشه‌ایِ: «ضد نشستن» را در نظر گرفته است.[2]

و أمّا...

نگارنده پس از بررسی اکثر لغات مشتق شده از این سه حرف، معتقد گردید معنای ریشه‌ای چنین لغاتی «به معنای چیزی‌ست که مایه حفظِ حیات و بقاء چیزی یا موجودی می‌گردد.»

بر همین اساس...

  • عرب برای معنای ایستادن از لفظ قامَ استفاده می‌کند زیرا ایستادن، متضادِ نشستن و مقدمه‌یِ کار و تلاش و سبب حفظ حیات و زندگی می‌باشد.
  • گاه‌شمار را تقویم گویند زیرا مایه حفظ حیات تاریخی و پیشینه یک فرهنگ و ملّت است.
  • قائم مقام به معنای فرماندار یا نائب‌رئیس یک مجموعه است زیرا با تدبیر اوست که شاکله آن مجموعه محفوظ مانده و از هم نمی‌پاشد.
  • قوم و اقوام به معنای خویشانِ پدری می‌باشد که از همین قاعده تبعیّت کرده زیرا خویشان، خصوصاً خویشان پدری، باعث حمایت و تقویت جایگاه معنوی انسان در جامعه می‌شوند.

اما راجع به لغت قوام اینکه:

  • قَوام اگر با فتحه خوانده شود در لغت، به معنای اعتدال و عدل است.[3]
  • و چنانچه قِوام با کسر خوانده شود به معنای چیزی است که حیات یک چیزی متوقّف بر آن باشد.[4] بنابراین  قِوام‏ اسمى است براى آنچه كه چيزى را برپا مي‌دارد. شاید کلمه "ستون خیمه" برای ترجمه کلمه قِوام، مناسب‌تر باشد به عبارت دیگر هر مُرکّبی[5] متشکّل از اجزایی می‌باشد؛ به جزئی که نقش اساسی در ماهیّت‌بخشی به آن مُرکّب را ایفاء می‌کند قِوام گفته می‌شود مثل لیمو در شربت آبلیمو.
  • همچنین قِوام با کسره، گاهی در معنای محاظت و اصلاح نیز به کار می‌رود.[6] زیرا اصلاح و محافظت از چیزی سبب حفظ حیات و بقاء آن می‌شود.
    نکته دیگر اینکه قیام در اصلِ صرف، قِوام بوده که به جهت کسره ما قبل واو، واو آن تبدیل به یاء شده و لذا قوام و قیام به یک معنا می‌باشد[7]. برای نمونه بسیاری از مفسرین تصریح کرده‌اند که قیاماً در آیه: "جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاس[8]" قِواماً بوده که واو آن، قلب به یاء شده است[9].

فراز نخست حدیث، مطابق سه احتمال فوق به ترتیب به شرح زیر است:

  • اعتدال مرد، به تعقّل نمودن اوست. یعنی در سایه تعقّل است که مرد به اعتدال می‌رسد. این احتمال، خصوصاً با آنچه در ادامه از لغت مرء، بیان می‌شود که خواهیم گفت در معنای واژه مرء، اخلاق و تربیتِ نفس، نهفته است بسیار وجیه است زیرا محور اخلاق، اعتدال و حفظ جانبَین است. نه کندروی و نه تندروی بلکه مقتضای عقل سلیم، حرکت در جاده اعتدال است.
  • ستون خیمه‌گاه مردانیّت، تعقُّل است. یعنی در سایه تعقُّل است که مَرد، می‌تواند به کمال مردانگی دست یابد.
  • تعقُّل، مرد را از ارتکاب زشتی‌ها محافظت می‌کند.

معنای لغوی مرء:

در زبان عربی مرء، برای معنای مَرد و  مرأة در معنای زن وضع شده است.[10] با این حال گاهی کلمه مرء، به معنای مطلق انسان یعنی هم مرد و هم زن استعمال می‌شود.[11]

با عنایت به قاعده کلی در باب لغت‌شناسی که می‌گوید: هیچ دو لغتی با یکدیگر به طور کامل، مترادف نبوده و دقیقاً هم‌ معنا نیستند می‌توان نتیجه گرفت گرچه لغت مرء با لغت انسان و یا رجل مترادف است امّا این بدان معنا نیست که این لغات، صد در صد با یکدیگر در معنا مترادفند. نتیجه می‌گیریم اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله در این حدیث شریف، به جای استفاده از دو لغت انسان یا رجل، از واژه مرء، بهره جسته‌اند قطعاً نکته‌ای وجود دارد که بایستی با دقّت تا عمق لغات مذکور، آن ابهام روشن شود.

حسن بن عبدالله عسکری (متوفای 395ق.) در کتاب فروق اللغه، معتقد است در معنای لغت مرء، علاوه بر معنای رجولیّت، ادب نفسانی نیز نهفته است.[12] به عبارت دیگر لغت مرء، به معنای انسان یا مرد با در نظر گرفتن مؤلفه‌یِ تربیت و ادب است برای همین مُرُوَّة یا مُرُوءة، به معنای کمال رجولیَّت[13] و  انسانیّت[14] است.

بر عکس، از آنجا که لغت رَجُل، منتزَع از رِجل به معنای پا بوده در لغت رَجُل، معنای استقامت و قدرت در عمل و کار و زندگی و استبداد در رأی و مسئولیّت در تأمین خرج و برج زندگی نهفته است.[15]

جالب اینکه در زبان عربی از مردان، بیشتر با لغت رَجُل تعبیر می‌شود که این حکایت از قدرت و قیّومیَّت مردان در زندگی دارد و لذا کمتر به جای رجُل از لغت مَرء استفاده می‌شود بر عکس، در زنان، بیشتر از آنکه از لغت معادل رجل که واژه «نِسوَه» است استفاده شود واژه‌یِ «مرأة»، به کار می‌رود. این مطلب، حکایت از آن دارد که زنان، اغلب مؤدَّب‌تر از مردان بوده و بیشتر از آنان، ادب نفسانی و نزاکت را مراعات می‌نمایند.

مطابق مبنای مذکور، معنای فراز نخست حدیث بدین شرح خواهد بود:

  • قَوام: به کمک اعتدال است که می‌توان در اخلاق و سجیّه و رفتار به اعتدال رسید.
  • قِوام: ستون خیمه مروَّت و مردانگی و اخلاق، تعقُّل است.

شاهد گفتار در دخالت دادن معنای مروَّت در معنای لغت مَرء در حدیث مذکور، وصیّت امام صادق علیه‌السلام به هِشام است که می‌فرمایند:

يَا هِشَامُ‏ لَا دِينَ‏ لِمَنْ‏ لَا مُرُوَّةَ لَهُ‏ وَ لَا مُرُوَّةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَه[16]؛ ای هشام! کسی که عقل ندارد مروَّت ندارد و کسی که مروَّت ندارد دین ندارد.‏

فقط مَرد یا مطلقِ انسان؟!

امّا اینکه منظور حضرت رسول صلی الله علیه و آله از لغتِ مرء در این حدیث، مطلق انسان بوده یا اینکه خصوص مردان را اراده کرده‌اند دو احتمال وجود دارد:

  • چنانچه مرء را به معنای مطلق انسان بگیریم نتیجه این خواهد شد که: رسیدن به اوج کمال هم در مردان و هم در زنان، تعقُّل است.
  • ولی چنانچه مرء، را فقط به مردان، اختصاص دهیم باید بگوییم تعقُّل، تنها در مردان راهی برای رسیدن به کمال است اما راجع به زنان، رسیدن به کمال، از راهی غیر از تعقُّل خواهد بود. مثلاً احساسات یا تحت قیمومیّت مردی درآمدن و مواردی از این قبیل.

به نظر نگارنده احتمال دوم، صحیح‌تر است زیرا بیش از آنکه تعقُّل، زنان را در انجام وظایف محوّله، مثل بچه‌داری و همسر‌داری، مُلزَم نماید این احساسات است که آنان را با شوق، بدان امور وا می‌دارد و حتی وادار می‌کند.

البتّه این‌ها بدان معنا نیست که در زنان، تعقُّل نباشد هرگز! بلکه ما معتقدیم کمال زن در تعقُّل به ضمیمه احساسات است نه تعقُّل صِرف.

معنای لغوی عقل:

مطابق آنچه إبن فارس در معجم مقائیس اللغه، پیرامون سه حرف (عین_قاف_لام) بیان کرده است این سه حرف، دلالت بر منع کردن و حبس نمودن دارد.[17]

بر همین اساس...

  • عرب به زندان و دژ و پناهگاه، مَعقِل می‌گوید.[18]
  • همچنین به پابند شتر، عِقال گفته می‌شود.
  • و در نهایت اینکه به عقل، عقل می‌گویند زیرا انسان را از عمل و گفتار بد، منع می‌کند. در ضمن منظور از عقل در این حدیث، صِرف داشتن عقل نبوده بلکه مراد، تعقّل و استفاده از عقل است.
  • راستی چرا به حضرت زینب سلام الله علیها، عقیله می‌گفتند؟!!

عقل معاش و معاد:

در یک تقسیم‌بندی کلی عقل انسان را به عقل معاش و عقل معاد تقسیم نموده‌اند:

  1. عقل معاش: عقلی که با آن، امور زندگی را تدبیر می‌کنند.
  2. عقل معاد: عقلی که با آن، سعادت اخروی تأمین می‌شود.

منظور حضرت از عقل در این حدیث، عقل معاد یا معاد معاش با یکدیگر است نه عقل معاش تنها!! زیرا کسی که عقل معاش خوبی داشته باشد لزوماً به این معنا نیست که عقل معاد نیز داشته باشد گروه کُفّار غالباً اینگونه‌اند. اما بر عکس، کسی که عقل معاد داشته باشد و دل به آن بسپارد کم‌کم عقل معاش او نیز ترمیم می‌گردد. زیرا عقل معاد، او را از ارتکاب بسیاری از امور که باعث ضیق در معیشت می‌گردد بر حذر می‌دارد زیرا عقل معاد، جلوی اسراف و تبذیر و ناسپاسی و تنبلی را می‌گیرد همچنین کسی که عقل معاد داشته باشد برای محاسبه میزان خمس و زکات، مجبور است انضباط مالی داشته باشد علاوه بر آن، صدقه می‌دهد انفاق می‌کند مهمانی می‌گیرد همه این‌ها باعث توسعه در رزق و معیشت انسان می‌گردد.

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرمایند:

"أَفْضَلُ‏ النَّاسِ‏ عَقْلًا أَحْسَنُهُمْ‏ تَقْدِيراً لِمَعَاشِهِ وَ أَشَدُّهُمُ اهْتِمَاماً بِإِصْلَاحِ مَعَادِهِ"[19] برترین مردم در عقل، کسی است که نیکوترین‌برنامه‏ ریزی را برای زندگی و محکم‌ترین همّت را برای اصلاح معادش داشته باشد.

امام صادق علیه‌السلام نیز در این‌باره می‌فرمایند:

"الْعَقْلُ‏ مَا عُبِدَ بِهِ‏ الرَّحْمَنُ‏ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان"[20] عقل (عقل معاد) آن چیزیست که با آن خدای رحمن عبادت می شود و به وسیله آن بهشت کسب می گردد.

توسُّع در کلمه دین، همراه با توضیح فراز دوم حدیث: "وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ"

کلمه دین علاوه بر معنای مصطلح آن دارای معنای لغوی وسیع‌تری نیز می‌باشد که بنا به گفته علامه مصطفوی در کتاب التحقیق، لغت دین در اصل لغت به معنای مطلق خضوع و انقیاد در مقابل برنامه‌ها و مقررات تعیین شده می‌باشد.[21] و لذا با عنایت به این مطلب، فراز دوم حدیث مذکور را می‌توان به دو صورت معنا کرد:

  • کسی که تعقُّل نمی‌کند دین (دین اصطلاحی) ندارد. زیرا التزام به احکام الهی و رعایت واجبات و محرّمات، متوقِّف بر پشتوانه اعتقادی محکمی است که این تنها با تعقُّل و اندیشیدن برای انسان حاصل می‌شود. و لذا حضرت در ادامه این حدیث زیبا می‌فرمایند: کسی که تعقُّل نمی‌کند چون پشتوانه اعتقادی ندارد اصلاً دین ندارد. چون کسی که تعقُّل نمی‌کند شاکله اعتقادی ندارد و کسی که شاکله اعتقادی ندارد اخلاق ندارد و کسی که این دو را ندارد اصلاً دین ندارد. زیرا دین به معنای التزام عملی مخصوصی است که در سایه اعتقاد قلبی بر انسان حاصل می گردد.
  • کسی که خود را به رعایت قانون و پایبندی به تعهدات، ملزم نمی‌دارد از بی‌عقلی اوست. زیرا اگر تعقّل می‌کرد اوّلاً می‌دانست که در اغلب موارد، التزام به قانون‌دارای و تعهّدات مصلحتی بوده که هیچ عقلی رضایت به ترک آن نمی‌دهد. ثانیاً پی می‌برد که بد قولی نسبت به تعهّدات گذشته، باعث بد نامی انسان در آینده شده به گونه‌ای که راه او را برای ادامه زندگی و روابط اجتماعی فرارو، تنگ می‌نماید.

و نکته آخر اینکه هر دو لا در فراز دوم حدیث، لای نفی جنس می‌باشد.

نتیجه‌گیری:

پایبندی به تعهُّدات و التزام به قانون چه قانون الهی و چه قوانین بشری و چه نعهّدات فردی که برای اداره بهتر یک مجموعه قرارداد می‌شود به تعقّل است زیرا تا انسان، تعقُّل نداشته باشد دلیلی ندارد خود را از بسیاری از امور که به ظاهر فریبنده‌اند محروم سازد یا به اموری خود را ملتزم سازد. و لذا راه بندگی از مسیر تعقُّل می‌گذرد این مطلب راجع به زنان، چون نسبت به مردان، تکلیف بیشتر و سنگین‌تری بر عهده دارند علاوه بر تعقّل، نیازمند محرّکِ قوی‌تری است که از آن به احساسات تعبیر می‌گردد.


  • نویسنده: مسعود رضانژاد فهادان
  • لایک، فراموش نشود!
  • ویرایش مجدّد: پورتال فهادان
  • لینک کوتاه این مطلب: http://goo.gl/WH7DP6

برای آگاهی از آخرین مطالب و پیوستن به کانال تلگرامی «پورتال فهادان» اینجا کلیک کنید.


پی‌نوشت:

1. نهج الفصاحة؛ حدیث 2103

2. أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل القعود. (التحقیق، 9/379)

3. فرهنگ ابجدی، صفحه 710

4. قِوَامُ‏ كل شي‏ء: ما استقام به‏. (کتاب العین، 5/233)

5. اعم از مرکب مادی یا مرکب معنوی

6. قد يجي‏ء القيام بمعنى المحافظة و الإِصلاح‏. (لسان العرب، 12/497)

7. الْقِيَامُ‏ و الْقِوَامُ‏: اسم لما يقوم به الشي‏ء. (مفردات الفاظ قرآن، 1/690)

8. آیه 97 سوره مائده

9. أخرج ابن جرير عن مجاهد قِياماً لِلنَّاسِ قال قواما للناس. (الدر المنثور فى تفسير المأثور، 2/333)

10. المرأة: مؤنَّث، المرء: و هو الرجل‏. (المغرب، 2/262)

11. المَرْءُ، مُثَلَّثَةَ الميم: الإِنسانُ، أو الرَّجُل‏. (قاموس المحیط، 1/36 و کتاب الماء، 3/1184) همچنین المَرْءُ: الإنسان‏. (المحکم و المحیط الأعظم، 10/294)

12. المرء يفيد أنه أدب النفس و لهذا يقال المروءة أدب مخصوص. (فروق اللغه، 1/271)

13. المُرُوْءَةُ: كَمَالُ الرَّجُلِيَّة. (المحیط فی اللغة، 10/281)

14. المُرُوءَةُ: الإنسانية. (الصحاح، 1/72)

15. بمناسبة هذا الأصل الثابت: يطلق الرجل على الذكر من الأناسىّ، فانّه من يستبدّ برأيه و يقوم بقدمه و يستند الى رجله و يمشى لتأمين معاشه و معاش عائلته و هو قوىّ على العمل و الحركة و السير. (التحقیق، 4/76)

16. الكافي‏، 1/19

17. العين و القاف و اللام أصلٌ واحد منقاس مطرد، يدلُّ عُظْمُه على حُبْسة فى الشَّى‏ء أو ما يقارب الحُبْسة. من ذلك‏ العَقْل‏، و هو الحابس عن ذَميم القَول و الفِعل. (معجم مقائیس اللغه، 4/69)

18. المَعاقِلُ‏: الحُصون، واحدها مَعْقِل‏. (لسان اللسان، 2/207)

19. عيون الحكم و المواعظ، صفحه 114

20. هداية الأمة إلى أحكام الأئمة عليهم السلام‏. (هداية الأمة إلى أحكام الأئمة عليهم السلام‏، 1/104)

21. انّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الخضوع و الانقياد قبال برنامج أو مقرّرات معيّنه‏. (التحقیق، 3/310)

کتابنامه:

  • قرآن کریم
  • إبن سيده، على بن اسماعيل‏؛ (1421ق.) المحكم و المحيط الأعظم‏، محقق: عبدالحميد هنداوى، بیروت، انتشارات دار الكتب العلمية، چاپ اوَّل.
  • إبن فارس، احمد بن فارس؛ (1404ق.) معجم مقاييس اللغه‏، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، قم، انتشارات مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ اوّل.
  • إبن منظور، محمد بن مكرم‏؛ (1414ق.) لسان العرب، ‏بیروت، انتشارات دار صادر، چاپ سوم.
  • أزدى، عبدالله بن محمد؛ (1387) كتاب الماء، تهران، انتشارات دانشگاه علوم پزشكي ايران- موسسه مطالعات تاريخ پزشكي، طب اسلامي و مكمل‏، چاپ اوّل.
  • بستانى، فواد افرام‏؛ (1375) فرهنگ ابجدي‏، تهران، انتشارات اسلامي‏، چاپ دوم.
  • پاينده، ابو القاسم‏؛ (1363) نهج الفصاحة، تهران، انتشارات دنياى دانش، چاپ چهارم.
  • جوهرى، اسماعيل بن حماد؛ (1376) الصحاح‏، محقق: احمد عبد الغفور عطار، بیروت، انتشارات دار العلم للملايين‏، چاپ اوَّل.
  • راغب اصفهانى، حسين بن محمد؛ (1412ق.) مفردات ألفاظ القرآن‏، بیروت، انتشارات دار القلم‏، چاپ اوّل.
  • سيوطى جلال الدين؛ (1404ق.) الدر المنثور فى تفسير المأثور، قم، انتشارات كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، نوبت چاپ: بی‌تا.
  • شيخ حر عاملى، محمد بن حسن‏؛ (1414ق.) هداية الأمة إلى أحكام الأئمة عليهم‌السلام‏، مشهد، تحقیق و انتشار از: آستانة الرضوية المقدسة، مجمع البحوث الإسلامية، چاپ اوَّل.
  • صاحب، اسماعيل بن عباد؛ (1414ق.) المحيط في اللغة، محقق: محمدحسن‏ آل ياسين، بیروت، انتشارات عالم‌الكتب‏‏، چاپ اوّل.
  • عسكرى، حسن بن عبدالله‏؛ (1400ق.) الفروق في اللغة، بیروت، انتشارات دار الافاق الجديدة، چاپ اوّل.
  • فراهیدی، خلیل بن احمد؛ (1409ق.) کتاب العین، قم، انتشارات هجرت، چاپ دوم.
  • فيروز آبادى، محمد بن يعقوب‏؛ (1415ق.) القاموس المحيط، بیروت، انتشارات دار الكتب العلمية، چاپ اوَّل.
  • كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق‏؛ (1407ق.) الكافی، محقق: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، تهران، انتشارات دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم.
  • ليثى واسطى، على بن محمد؛ (1376) عيون الحكم و المواعظ، محقق: حسين حسنى بيرجندى ، قم، انتشارات دار الحديث‏، چاپ اوَّل.
  • مصطفوی، حسن؛ (1430ق.) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بیروت ـ قاهره ـ لندن، انتشارات دار الکتب العلمیة- مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، چاپ سوم.
  • مطرزى، ناصر بن عبدالسيد؛ (1979م.) المغرب‏، محقق: جمعی از محققین، حلب، انتشارات مكتبه اسامه بن زيد، چاپ اوّل.
  • مهنا، عبد الله على‏؛ (1413ق.) لسان اللسان‏، بیروت، انتشارات دار الكتب العلمية، چاپ اوَّل.‏
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری