loading...
مجله اینترنتی فهادان
بازار فهادان
آخرین ارسال های انجمن
سر دبیر بازدید : 650 چهارشنبه 1393/08/21 نظرات (0)

شرح دعای ابوحمزه ثمالی

حضرت آیت الله قرهی/ جلسه 03


فهرست:
 
_ چگونه در صحبت با خدا وارد شویم؟
_ عطای بی‌شمار و همیشگی حضرت حقّ

_ عادت خداوند به مهربانی

_ حبّی بیشتر از حبّ پدر و مادر به فرزند!

_ لطف خدا و اجازه درخواست کردن به بنده

_ مسئلت از خدا، خودش عطاست.

_ چه زمانی رزمندگان در جبهات شکست می‌خوردند؟

_ به داشته‌هایمان غرّه نرویم، همه از خداست!

_ شب‌خیزی، اعلان دوستی خدا

_ هر کس حقیقت حبّ را چشید، مُرد!

_ قتال، محک حبّ

_ تشویقیِ خدا برای اهل شب

 

به داشته‌هایمان غرّه نرویم، همه از خداست!


«وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک وَ الْعَائِدُ عَلَیْهِمْ‏ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِک»

 
چگونه در صحبت با خدا وارد شویم؟

یکی از صفات بارز پروردگار عالم، بخشندگی، رأفت و دست جودش است. او اجودالأجودین است و یکی از خصوصیّات او این است که درخواست نکرده، عطا می‌کند. جالب هم این است که این از صفات بارز خداوند است، همان‌طور که می‌فرمایند: باید رحمانیّت و رحیمیّت را بیان کنیم و فقط بسم الله نگوییم، بلکه بگوییم: بسم الله الرّحمن الرّحیم.

لذا در این فراز، انسان اظهار عجز خود را به نوع دیگری بیان می‌کند و آن هم، این است که مسلّم الهی را به خود پروردگار عالم بیان می‌کند! مسلّم الهی، عطای ذوالجلال و الاکرام است که انسان می‌خواهد این را به رخ پروردگار عالم بکشد. البته این در باب دعاست که دعا را هم خود خدا به انسان یاد داده است.

لذا عرضه می‌دارد:‌ ای خدا! مگر می‌شود تو که فرمودی از من مسئلت کنید، من هم عطا می‌کنم؛ به سائل عطا نکنی؟! یعنی انسان به عنوانی دارد با صفت عطا کردن ذوالجلال و الإکرام به درگاه او وارد می‌شود.

طبیعی است آنچه اولیاء خدا نسبت به ادعیّه بیان می‌کنند، این است که خود ادعیّه را هم خدا از طریق لسان معصومین علیهم السلام به انسان یاد داده است که انسان متوجّه باشد که چه چیزی را از خدا بخواهد.

فلذا انسان، صفت بارز ذوالجلال و الإکرام را که عطایش در بستر رحمانیّت و رحمیّت است، در دعا به او عرضه می‌دارد: خدا!‌ ای سیّد من!‌ ای آقای من! این از صفات تو نیست که امر کنی به اینکه از من درخواست کنید، آن‌وقت از عطا منع کنی! آن هم پروردگاری که جود و کرم و عطایت آن‌قدر زیاد است که به کسی هم که نخواهد، عطا می‌کنی؛ آن‌وقت حالا به کسی که بخواهد، عطا نکنی؟! در حالی که خودت گفتی: «أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة»؛ یعنی امر به مسئلت کردی.

لذا خیلی خوب است که انسان در صحبت با خدا از طریق این صفت بارزش ورود پیدا کند و به پروردگار عالم بگوید: خدا! چون خودت گفتی، من آمدم. پس خودت هم باید عنایت کنی. به تعبیر عامیانه، طوری صحبت کند که خدا را در رودربایستی قرار دهد.

بار‌ها بیان کردم که در مثال دنیوی مناقشه نیست، اگر کسی به انسان وعده داد و بعد بگوید: خیر، به او می‌گوید: خودت وعده دادی، حالا می‌گویی: نه. لذا با خدا هم این‌طور صحبت می‌کند.

عطای بی‌شمار و همیشگی حضرت حقّ

البته این هم بیان می‌کند که «أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک»، خدایا! تو عطایت را از انسان‌ها دریغ نمی‌کنی و ما می‌دانیم که منّان هستی. یعنی می‌خواهی مرحمت کنی.

یکی از معانی منّان این است که خدا می‌خواهد به انسان‌ها مرحمت کند و این را بی‌شمار هم می‌دهد. لذا منّان به معنی جود و عطای زیاد است که به اهل مملکتش دارد می‌دهد.

در دعای ماه رجب هم عرضه داشتیم: «یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ‏ لَمْ‏ یَعْرِفْهُ‏ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَة»، ما بخواهیم یا نخواهیم، او می‌دهد، امّا اگر کسی هم سائل باشد، معلوم است که چطور می‌دهد. چرا این‌گونه است؟

عادت خداوند به مهربانی

حضرت در فراز بعد این‌طور به ذوالجلال و الاکرام عرضه می‌دارد - فرازی را که بیان کردیم، در سال گذشته شرح داده بودیم و فقط خواستیم مجدّداً یادآوری شود -: «وَ الْعَائِدُ عَلَیْهِمْ‏ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِک». دلیل این است: عادت توست که با بندگانت با رأفت و مهربانی برخورد کنی.

یعنی درست است که تو گفتی: سؤال کن و سائل را هم رد نمی‌کنی، همان‌طور که حتّی به کسی هم که سؤال نکند، عطا می‌کنی؛ امّا به تعبیری این، حقّ‌خواهی ما نیست. یعنی حقّ ما نیست که این‌طور باشد، بلکه این، لطف توست که علّتش هم حبّ تو به انسان‌ها و رأفت و مهربانی تو با خلقت است.

برای همین این نعمت‌ها پشت سر هم برای ما می‌آید. هنوز این نعمت تمام نشده، نعمت دیگر می‌آید. چرا؟ «بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِک»، برای اینکه تو با خلق خودت به خصوص با انسان، رأفت و مهربانی داری.

به تعبیری دیگر، ولو من بد هستم، امّا رأفت و مهربانی از جانب توست و تو خودت ما را دوست داری، «بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِک».

حبّی بیشتر از حبّ پدر و مادر به فرزند!

پروردگار عالم مهربانی و حبّش را به بندگانش چشانده است و از جمله مهم‌ترین مهربانی‌هایی که خدا به انسان چشانده، همین است که انسان، «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏»[۱] است - که بزرگ‌ترین رأفت خداوند به انسان است - منتها گاهی بشر رأفت‌های ملموس و محسوس ظاهری می‌خواهد. اصلاً همین که ما الآن موجود هستیم، عین رأفت خداست، امّا ما این را باور نداریم و رأفت خداوند را در چیزهای دیگر می‌بینیم. مثلاً می‌گوییم: اگر رزق مادی من چنین و چنان شد، رأفت است. در حالی که این‌طور نیست. البته آن هم رأفت خداست، امّا خداوند به اصل وجود انسان، حبّ دارد و برای همین است که «الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ» است. لذا چون پروردگار عالم رأفت، مهربانی، لطف و حبّ به انسان دارد، این‌طور به او عطا می‌کند.

بار‌ها در روایات شنیدید که ذوالجلال و الاکرام به انبیاء بزرگوارش فرموده: به قدری حبّ من به انسان‌ها زیاد است که آن‌ها را از پدر و مادرشان هم بیشتر دوست دارم! این حرف بسیار بزرگی است، البته اگر انسان این را بفهمد.

لطف خدا و اجازه درخواست کردن به بنده

منتها پروردگار عالم دوست دارد مسئلت‌هایی هم از ناحیه انسان باشد که آن‌گونه سؤال کند تا خدا هم آن رأفت را بیشتر به او بچشاند. پروردگار عالمی که همه بشر را دوست دارد (منتها خود انسان گاهی به ظاهر به جنگ با خدا می‌رود. هر چند هیچ کس نمی‌تواند و قدرت این را ندارد که دشمن خدا باشد و یا به جنگ با او بیاید، امّا بعضی به ظاهر این‌گونه هستند)، در مواردی رأفتش را بیشتر نشان می‌دهد. آن‌جا کجاست؟ آن موقعی که انسان از درگاه پروردگار عالم مسئلت کند که خود این مسئلت کردن، نشان از این است که بنده هم خدا را دوست دارد.

لذا مسئلت کردن ما نسبت به پروردگار عالم، خواری نیست، بلکه برعکس، عین رساندن حبّ ما به پروردگار عالم است. این نکته بسیار مهم است.

انسان اگر از اهل دنیا مسئلت کند، خوار می‌شود. این را در روایت هم داریم که تا درخواست نکردی، عزیز هستی، امّا تا درخواست کنی، خوار می‌شوی. البته این برای همه هم نیست، امّا درجات ایمان خیلی زیاد می‌خواهد که آن را هم همه ندارند. یعنی مؤمن باید برای خود فرض بداند که اگر مؤمنی از او درخواست کند، این را عین لطف و رأفت پروردگار عالم به خودش بداند و بگوید: خدا به من لطف کرده است که این را به درب خانه من فرستاده است.

به تعبیر دیگر، اولیاء خدا بیان کردند: انسان خودش باید منّت آن کسی را که به درب خانه‌اش می‌آید و از او مسئلتی می‌کند، بکشد که قربانت بروم، تو باعث شدی خدا به من خیر برساند. لذا خدا این را دوست دارد و این، عین رأفت می‌شود. منتها این مطلب کم است.

آن کسی که درب خانه پروردگار عالم مسئلت می‌کند، باید بداند که این مسئلت، هم عنوان لطف از طرف خدا به خودش، و هم از طرف خودش به خداست. این مطلب هم از این جهت دوطرفه است که اوّلاً می‌خواهد به خداوند بگوید: خدایا! من تو را دوست دارم که به درب خانه تو آمدم. ثانیاً خدا هم می‌گوید: من هم تو را دوست دارم که به درب خانه هیچ احدی نرفتی و فقط به درب خانه من آمدی.

مسئلت از خدا، خودش عطاست.

لذا یک معنی مسئلت و سؤال کردن از درب خانه پروردگار عالم این است که خدا! من می‌دانم فقط تو قادری، فقط تو کسی هستی که می‌توان از او مسئلت کرد و از دیگران نمی‌شود خواست. پس این، عین رحمت پروردگار عالم به انسان است که کاری کرده تا انسان از این طریق به درب خانه خدا بیاید و اعلان حبّش را به خدا برساند. البته این هم لطف خداست که کاری می‌کند ما به مشکلی برخورد کرده و به درب خانه‌اش برویم.

لذا بار‌ها بیان کردم که بزرگان طبق روایات فرمودند: آن موقعی که انسان دعا می‌کند، خود آن دعا کردن، اجابت است و نیازی نیست که حتماً اجابت شود. چون اصلاً این لطف خداست که انسان درب خانه حضرت حقّ، دستش را بالا می‌برد و از حضرت حقّ درخواست و مسئلت می‌کند. لذا خداوند خودش کاری کرده که ما درب خانه‌اش را بزنیم.

البته مسئلت از ناحیه ما و عطا از ناحیه خداوند است، امّا همین مسئلتی که ما می‌کنیم، خودش عطاست و بنا نیست بعداً عطایی باشد. خداوند به ما عطا کرده که این حبّ و رأفت از ناحیه ما هم محسوب شود. یعنی بگویم: خدا! من درب خانه هیچ کسی نرفتم و فقط درب خانه تو آمدم، من فقط تو را می‌شناسم، چون به تو عشق می‌ورزم و می‌دانم که تو قادری.

پس این هم لطف، رأفت و محبّت خدا به ماست که کاری کرده تا ما فقط درب خانه خودش بیاییم. لذا اینکه در روایت شریفه آمده که گاهی خداوند اجابت ظاهری دعای مؤمنین را به تأخیر می‌اندازد، برای این است که دستشان بیشتر بالا برود؛ چون خدا آن‌ها را دوست دارد و به خدا خدا گفتن آن‌ها عشق می‌ورزد. امّا‌ ای بسا خداوند به آن شخصی که دوست ندارد، درخواست نکرده هم بدهد تا برود.

پس معلوم می‌شود خدایی که داریم در دعای ماه رجب المرجّب می‌گوییم: «یَا مَنْ‏ یُعْطِی‏ مَنْ‏ لَمْ‏ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ» به کسی که مسئلت نمی‌کند و معرفت هم ندارد، عطا می‌کند. اتفاقاً‌ ای بسا آن کسی که مسئلت نمی‌کند، اصلاً خدا نمی‌خواهد که مسئلت کند. دقّت کنید، دو جنبه دارد؛

یک جنبه اینکه پروردگار عالم حالش، حال عطاست. اصلاً چه کسی بخواهد و چه کسی نخواهد، خصوصیّت پروردگار عالم و صفت ذوالجلال و الإکرام، رحمانیّت و رحیمیّت است و در بستر رحمانیّت و رحیمیّت،‌‌ همان جود و بخشش و کرم و رأفت و عطای پروردگار عالم هست.

جنبه دیگر این‌ است که اتّفاقاً به همه می‌دهد و بدون مسئلت هم می‌دهد و اصلاً اشکالی ندارد و خدا که نیاز ندارد ما مسئلت کنیم امّا می‌خواهد ما سؤال کنیم؛ چون سؤال سائل عندالله تبارک و تعالی، لطف خدا به آن سائل است؛ یعنی چون خدا دوستش دارد یک کاری می‌کند که درب خانه خدا بیایید و مدام خدا خدا و درخواست کند و إلّا همان‌طور که عرض کردیم اصلاً پروردگار عالم بدون درخواست هم می‌دهد، کما اینکه می‌تواند بدون «کُنْ فَیَکُونُ»[۲] هم خلق کند؛ اراده ذاتیّه حضرت حق خلقت‌ساز است. پروردگار عالمی که فرمود: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ»[۳]، حالا اینکه بیان می‌فرماید، ما که از رگ گردن نزدیکتریم، نمی‌تواند؟! درخواستمان را نمی‌داند؟! نیّت ما را نمی‌داند؟! معلوم است که می‌داند. ما هنوز حرف نزده، او می‌داند. به تعبیری نامه نانوشته شده را می‌داند چه هست و چه می‌خواهیم بگوییم. لذا خدا می‌داند، پس چرا می‌خواهد ما سؤال کنیم؟ چون خدا دوست دارد سؤال کنیم و این، محبّت دو طرف را به هم می‌رساند. پس این عین لطف است، عین رأفت است، عین رحمت است.

چه زمانی رزمندگان در جبهات شکست می‌خوردند؟

لذا وقتی بیان می‌فرماید: «وَ الْعائِدُ عَلَیهِمْ بِتَحَنُّنِ رَاْفَتِکَ» اوّلاً «وَ اَنْتَ الْمَنّانُ بِالْعَطِیاتِ عَلی اَهْلِ مَمْلَکَتِکَ» اصلاً خصوصیّتت این است و بعد لطفی که تو مدام به واسطه این درخواست‌ها می‌کنی، رأفت توست.

پس آن‌جا که سائل سؤال می‌کند، اتّفاقاً خدا دوستش دارد و همین را هم از انسان می‌خواهد منتها یک جاهایی خدای متعال می‌خواهد این حبّ را بیشتر از انسان نشان بدهد، عطا می‌کند، بدون درخواست ما هم عطا می‌کند. «وَ لَیسَ مِنْ صِفاتِکَ یا سَیدی اَنْ تَاْمُرَ بِالسُّؤالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیةَ»، لذا نمی‌شود وقتی امر کرده، عطا نکند. خدا می‌گوید: من می‌خواهم تو مدام بگویی و بخواهی و بدانم که تو درب خانه من آمده‌ای و هیچ جای دیگری هم نمی‌روی؛ یعنی از همه جا قطع امید کنی. اصلاً خلوص در این است که انسان از همه جا قطع امید بشود و بداند فقط خداست، هیچ کس دیگر قادر نیست. لذا چه در زندگی فردیمان و چه در زندگی اجتماعیمان، واقعاً اگر خدا را دیدیم، برنده‌ایم.

در جبهات هم بود همین بود دیگر. آن موقعی که رزمنده‌ها می‌گفتند: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏»[۴] و این را واقعاً داشتند و می‌دانستنند که واقعاً خداست، پیروز می‌شدند امّا یک جاهایی که یک مقدار خیلی کم هم غرّه می‌رفتند که مثلاً ما در مقابل ابزارهای آن‌چنانی آن‌ها، توانستیم بر آن‌ها غلبه پیدا کنیم، گاهی پروردگار عالم درست و حسابی تنبیه‌شان می‌کرد و گوش مالی می‌داد که شما باید حواستان باشد این‌ها مِن ناحیةالله است و از خودتان نیست. تصوّر نکنید خودتان هستید. این لطف خداست.

لذا اتّفاقاً گاهی آن شکست‌ها رأفت است. فکر نکنید که همیشه پیروزی لطف خداست، اتّفاقاً شاید در شکست بیشتر لطف خدا باشد، برای اینکه به انسان می‌فهماند که حواسش را جمع کند که او نیست.

به داشته‌هایمان غرّه نرویم، همه از خداست!

قبلاً هم بیان کردم که یکی از آقایان علما که امام جمعه موقّت هم هست، زمان طاغوت مسجد دروازه غار - که الآن اسمش مسجد شهید هرندی است - منبر رفت. ایشان همیشه روایات و مطالب را حفظ بودند، امّا به قول خودشان احتیاطاً هم می‌نوشتند. یک بار شروع کردند به خواندن روایت، بعد یادشان رفت. دست کردند در جیب قبایشان که روایتی را که نوشته بودند در بیاورند، دیدند نیست. در جیب دیگر قبا دست کردند، دیدند نیست. آخر آقا مجبور شدند دکمه‌های قبا را باز کنند و بیشتر بگردند. مردم هم که می‌دیدند ایشان دارند می‌گردند، مدام صلوات می‌فرستند. نهایتاً ایشان گفتند: آقا نیست، ولش کنید. صلوات هم می‌فرستید، نیست، مثل اینکه امشب خبری نیست. بعد ایشان فرمودند: آن موقع خدا خواست من را تنبیه کند؛ چون من گفتم من که این را بلدم، حالا برای چه بنویسم؟! به درد که نمی‌خورد، چون از رو که نمی‌خوانی امّا گفتم: حالا امشب هم می‌نویسم. - اتّفاقاً ما نوار این قضیه را هم داشتیم که با این ضبط‌های قدیم که برای مرحوم ابوی بود، ضبط شده بود - خدای متعال می‌خواهد بگوید که به حافظه‌ات غرّه نرو. حافظه را چه کسی داده؟ من دادم. بیان را چه کسی داده؟ من دادم. مسئله را چه کسی داده؟ من دادم. لذا این مطلب، مطلب بسیار بسیار مهمّی است.

خدا آیت‌الله آشیخ علی پناه (اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان مرد بسیار الهی و صمدانی بودند و دوست آیت‌الله مهدوی کنی - که خداوند إن‌شاءالله ایشان را هم اگر مصلحتشان باشد، شفا دهند- هم بودند. آیت‌الله مهدوی کنی می‌فرمودند: ما در تابستان از قم می‌آمدیم و تنها کسی که می‌ماند، آشیخ علی پناه بود. اسم ایشان مرحوم آشیخ علی پناه اشتهاردی که به‌‌ همان آشیخ علی پناه معروف بودند. ایشان معروف بودند به اینکه اصلاً لمعه را حفظ است و همین‌طوری هم بود. من این را خودم دیدم، در باب ارث بودیم، ایشان یک چیزی گفت، یکی دو تا از آقایان گفتند: آقا! نه، این‌طور است. گفتند: نه، اشتباه می‌گویید. بعد عبارت را خواندند، معلوم شد عبارت ایشان کاملاً اشتباه بود. همه تعجّب کردند و خودشان هم آن روز خیلی ناراحت و عصبانی شدند و دست روی پیشانی گذاشتند. فردا آمدند گفتند: دیشب فهمیدم دیروز پروردگار عالم بهترین لطف را به من کرد. لذا گاهی این‌طور است، پروردگار عالم می‌خواهد بگوید: منم، و این رأفت است.

شب‌خیزی، اعلان دوستی خدا

پس خود درخواست هم مِن ناحیه برای انسان که درب خانه پروردگار عالم برود و از ذوالجلال و الاکرام درخواست کند، لطف است. خدا می‌تواند بدون درخواست هم عطا کند. خدا قادر است. اگر نستجیربالله، نعوذبالله، بگوییم: او نمی‌داند من و شما چه می‌خواهیم که اصلاً خدا نیست.

بیان کردم ما در امور باید مثال‌های عامیانه بزنیم. گاهی پدر و مادر من و شما را که می‌بینند، می‌گویند: فلانی! چرا نارحتی؟ می‌گوییم: نه، چیزی نیست. می‌گوید: من دیگر بچّه‌ام را بعد از این همه سال نشناسم. چهره را که می‌بیند، می‌فهمد که شما یک طوری هستی و یک مسئله‌ای هست با اینکه مثلاً می‌خواهی نشان بدهی که غم و مشکلی نداری و نمی‌خواهی پدر و مادرت بفهمند اماّ از چهره‌ات می‌خوانند و از حالتت می‌فهمند، با اینکه به نظر خودت داشتی مثل همیشه طبیعی رفتار می‌کردی.

آن‌وقت پروردگار عالم که خالق انسان است، نمی‌داند من و شما چه نیازی داریم؟! مگر می‌شود نداند؟! ولی اصلاً پروردگار عالم می‌خواهد ما در‌خواست کنیم. پس این خودش لطف خداست، رأفت خداست، محبّت خداست.

اصلاً خدا چه نیاز به شب من و شما دارد؟! روزمان چیست که بخواهد شبمان باشد و شبمان چیست که بخواهد روزمان باشد؟! او نیازی ندارد. این باز اعلان حبّ از ناحیه ماست که این را هم باز خود خدا، لطف کرده است. جدّاً این‌طور است و إلّا واقعاً خدا نیاز ندارد. حالا بزرگان و اولیاء خدا که شب‌خیز شدند، چه به خدا رسید؟! ولی پروردگار عالم دوست دارد. این اعلان دوستی خود خداست.

لذا در یک روایت شریفه وجود مقدّس پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند: «ثلاثة یحبّهم اللَّه عزّ وجلّ»[۵] سه گروه را خدای خیلی دوستشان دارد. «رجل قام من اللّیل یتلوا کتاب اللَّه» کسی که بلند شود، قرآن بخواند.

معمولاً این‌طور است که بچّه اگر خواب باشد و موقع غذا خوردنش باشد، ما می‌گوییم: بگذار بخوابد. خواب الان برای بچّه بیشتر لازم است امّا مادر گاهی که می‌داند او نیاز به شیر دارد و خواب است، بلندش می‌کند. دائم با او بازی می‌کند، پشت ‌گوش‌هایش را می‌مالد و سعی می‌کند بیدارش کند که به او شیر بدهد امّا ما می‌گوییم چرا مردم آزاری می‌کنی و بچّه را بیدار می‌کنی؟!

پروردگار عالم ما را اذیّت می‌کند که می‌گوید: بلند شوید و در شب قیام می‌کند؟! اصلاً خدا برای چه دوستش دارد؟ شب را هم که خودش برای خواب قرار داده. اصلاً نوع تنظیم بدن را خودش این‌طور قرار داده که گردش روز و شب باید هر کدام در جایگاه خودش باشد تا بدن انسان سالم باشد. امّا در‌‌ همان اوج خواب می‌گوید: بلند شو. نعوذبالله، نستجیربالله، به تعبیر عامیانه، خدا مردم آزار است؟! پس این برای چیست؟ چون دوستش دارد.

مثل اینکه گاهی مادر می‌بیند بچّه زیاد می‌خوابد، با اینکه دوست دارد بچّه بخوابد امّا می‌گوید: نکند مریض است. می‌گویند: که، بچّه است، برای همین خوابش زیاد است امّا مادر می‌گوید: نه، این خیلی می‌خوابد. عرض کردم مجبوریم این مثال‌های دنیوی را بزنیم و گرنه ملائکة الله به این تمثیل‌ها می‌خندند امّا عیبی ندارد، خودشان هم می‌دانند ما مال این دنیاییم، مال محسوسات و ملموساتیم و باید این مثال‌ها را بزنیم تا خوب جا بیفتد و گرنه حتّی نمی‌شود گفت: این مثال‌ها در شأن و خور ذوالجلال و الاکرام است.

لذا عزیزان! پروردگار عالم بنده را دوست دارد و می‌خواهد یک طوری به بنده اعلان کند که‌ ای بنده! وقتی تو از من مسئلت می‌کنی، حتّی در دل شب که خوابی امّا دیگر بلند می‌شوی، قرآن می‌خوانی، تو احساس نیاز به من داری. چون شب اوج خستگی انسان است و خوابش هم می‌آید، امّا اتّفاقاً انسان، در آن اوج خستگی باید احساس نیازش را به پروردگار عالم را بیان کند. از طرفی هم این محبّت خودش به خداست؛ یعنی هم اوج نیاز، و هم اوج محبّت.

هر کس حقیقت حبّ را چشید، مُرد!

یک مطلبی هم به شما بیان کنم که خیلی جالب است. این را قبلاً خصوصی برای دوستان گفتم امّا به شما هم بگویم. ابوالعرفاء (اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: اصلاً حبّ از ناحیه انسان به پروردگار عالم معنا ندارد. پروردگار عالم اسم این را هم حبّ گذاشته که ما مشتاق بشویم و گرنه حبّ نیست. خیلی عجیب است! اتفاقاً روایاتی هم در مورد حبّ انسان به خدا داریم امّا‌ می‌فرمودند: این‌ها همه عاریه‌ای ا‌ست، حقیقی نیست. حبّ حقیقتاً فقط از ناحیه خدا به انسان است، ما فقط نیاز داریم، چون ما نمی‌فهمیم که چیست. فرمودند: فقط یک عدّه در آن بالا بالا‌ها یک مقداری از این چیز را می‌چشند که وقتی هم آن را می‌چشند، می‌میرند. دیگر طاقت نمی‌آورند. تازه یک مقدار خیلی کمی می‌چشند ولی وقتی هم می‌چشند، می‌میرند. لذا اینکه ما داریم، حبّ نیست. ما نیاز داریم.

پس ما نیاز به شب‌خیزی داریم؛ چون در شب‌خیزی ما هم باز عنوان نیاز به پروردگار عالم است امّا پروردگار عالم این را عنوان حبّ می‌داند.

خیلی جالب است! خدا می‌گوید: من سه گروه را دوستشان دارم؛ اوّلین گروه کسانی هستند که در شب قیام می‌کنند و کتاب پروردگار عالم را می‌خوانند. شروع می‌کنند با خدا صحبت کردن و خدا هم دارد با آن‌ها صحبت می‌کند؛ چون در کتاب الله، خدا با انسان صحبت می‌کند. دعا می‌خوانند، مناجات می‌کنند و یاد خدا هستند.

قتال، محک حبّ

گرچه اصلاً همه این‌ها لطف خدا به انسان است و إلّا خود انسان حقیقتاً درک حبّ به پروردگار عالم را ندارد. مثلاً در خود قرآن مجید و کریم الهی هست که «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ»[۶]. بعد می‌رسد به آن‌جا که می‌گوید: «وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ». اتّفاقاً این «عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً» مال خود همین قِتال است. حبّ حقیقی ما این است که قتال و جنگ نباشد، آرامش باشد. از جنگ بدمان می‌آید که خوب هم هست، سلم خیلی خوب است. کسی از جنگ خوشش نمی‌آید، اسلام هم از جنگ خوشش نمی‌آید امّا این قتال که برای شما «کُتِبَ» شده است و گاهی بدتان می‌آید، نمی‌دانید که برای شما خیر است. گاهی هم از چیزهایی خوشتان می‌آید «وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً»، دوست دارید جنگی نباشد و همه راحت باشند. به تعبیری با جملاتی نظیر اینکه همه با هم مسالمت‌آمیز زندگی کنند و از این حرف‌ها ولی «وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» برای شما شرّ است.

یک سؤال؛ در بحث قتال چه خیری هست؟! در قتال که شرّ است، خون و خونریزی است. اسلام هم که از سلم است، یعنی آرامش. پروردگار عالم می‌خواهد بفرماید: می‌خواهم ببینم آن‌جایی که برای من هست، خودت را می‌کشی یا نه؟

کما اینکه مثلاً در همین بمباران دیده شده حلبچه طرف روی بچّه‌اش افتاده بوده که بچّه‌اش طوری نشود و در‌‌ همان حال هم از دنیا رفت. یا گاهی در زلزله دیده شده مادر بچّه را در بغل خود می‌گیرد و خود را روی بچّه قرار می‌دهد، بعد وقتی آوار‌ها را برمی‌دارند، می‌بینند می‌خواسته خود را فدای بچّه کند که حالا بچّه هم چون هوا نبوده، از دنیا رفته است. چرا؟ چون حبّ است.

اگر تو جدّی حبّ به خدا داری، خود را برای خود خدا می‌کشی.

تشویقیِ خدا برای اهل شب

اگر حبّ به خدا داری، این لطف خداست که می‌خواهد تو این دوستی و محبّت را از خدا مسئلت کنی. باید اعلان کنی که خدایا! من هم اهل قیامم، اهل لیلم و إلّا خدا هیچ نیازی ندارد ولی خدا ما را دوست دارد.

به تعبیر دیگر که باز این تعبیر اهل دل است و آن‌ها خوب بیان می‌فرمایند، خدا دوست ندارد حتّی ما را خواب ببیند.

یک مثال بزنم، باز هم در مثال مناقشه نیست. عاشق و معشوق، اگر جدّی عاشق و معشوق هم باشند، وقتی ببینند معشوق یا معشوقه‌شان خواب است، ناراحت است. دوست دارند تا بیدارند، طرف مقابل هم بیدار باشد.

لذا حتّی پروردگار عالم دوست هم ندارد خواب ما را ببیند. با اینکه حتّی خودش هم خواب را قرار داده است. حالا شاید ما این را درک نکنیم، این را اولیاء خدا می‌گویند. شاید یک عدّه بگویند این چه حرفی است؟! بله، ما درک نمی‌کنیم و هیچ اشکال و خرده‌ای هم به ما نیست. اتّفاقاً به آن‌هایی هم که این حرف را می‌زنند، خرده می‌گیرند و از یک جهت هم درست می‌گویند چون آن‌ها هنوز به این مقام نرسیدند که درک کنند یعنی چه پروردگار عالم دوست ندارد بنده‌اش را خواب ببیند؟! خودش خواب را قرار داده، خودش نوع فیزیک بدن را این‌طور قرار داده، حالا دوست ندارد ما را خواب ببیند؟! بله دیگر، اتّفاقاً «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ»[۷] دلالت بر همین است دیگر. بعد هم تشویقی قرار می‌دهد که «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً». تشویقی‌اش این است که اگر این کار را بکنی، آن‌وقت به تو مقام محمود هم می‌دهد. پس علی‌ای‌حال پروردگار عالم این‌گونه است.

حالا چون من این روایت را خواندم، بگذارید تا انتهایش را بیان کنم که روایت کامل باشد. «و رجل تصدّق صدقة بیمینه یخفیها من شماله» خدا کسی را دوست دارد که دست راست او صدقه بدهد و دست چپش نفهمد. کما اینکه عرض کردم دوست دارد کسی واقعاً مرد باشد. اصلاً لطف خدا بداند که سائل آمده درب خانه شما را زده و کمک خواسته. بگوید: به‌به! خدا چقدر من را دوست داشته که این را فرستاده. حالا اینکه یک دست داد، دست دیگر نفهمد، یعنی چه؟! بالاخره من که خودمم؟! این عنوان مثال است؛ یعنی خودت هم صددرصد فراموش کن. چه برسد که نعوذبالله، نستجیربالله بخواهی به دیگری بگویی. این ضایع شدن همه اعمال توست. پس خدا این شخص را هم دوست دارد.

 سومین مورد هم دلالت بر‌‌ همان است که گفتم: خدا قتال را دوست دارد. می‌فرمایند: «و رجل کان فی سریّة فانهزم أصحابه فاستقبل العدوّ». کسی که در یک جنگی رفتند و در آن جایگاه جنگ، یک عدّه از هم رزمانش برمی‌گردند، «فانهزم أصحابه» امّا او بر نمی‌گردد و با دشمن مقابله می‌کند؛ یعنی می‌خواهد بگوید: خدایا! من واقعاً به خاطر دین و به خاطر تو ایستاده‌ام، آن‌های دیگر برگشتند. لذا خدا می‌فرماید: من، او را دوست دارم.

پس پروردگار عالم به زبان معصوم علیهم السلام به ما یاد داده است که این‌طور با خدا حرف بزنیم - این را هم خود خدا یاد داده و ما بلد نیستیم – که: «وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک وَ الْعَائِدُ عَلَیْهِمْ‏ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِک». به واسطه این رأفت و محبّت تو، همه این نعم دائمی است.

خدایا! ما را لایق این مقام که از تو مسئلت کنیم و اهل سؤال باشیم قرار بده.

اگر دقّت کنید، این به زبان دعا است امّا خیلی چیز‌ها در آن است؛ یعنی ما باید واقعاً توفیق داشته باشیم که دائم از خدا سؤال کنیم، لطف خدا شامل ما می‌شود.

خدایا! ما را جزء سائلین حقیقی خودت قرار بده.


پی‌نوشت‌ها:


 [۱]. حجر/ ۲۹ – ص/ ۷۲
 [۲]. بقره/ ۱۱۷
 [۳]. ق/ ۱۶
 [۴]. انفال/ ۱۷
 [۵]. نهج الفصاحه، ص: ۴۱۰
 [۶]. بقره/ ۲۱۶
 [۷]. اسراء/ ۷۹

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری