بسم الله الرحمن الرحيم
عشق با طعم زليخا يا شيخ صنعا؟!
هر چيزي در اين دنيا رويهاي داشته و از قانوني تبعيت مي کند که کشف آن رويه و اطلاع يافتن از آن قانون، نگاه جامع و ديدي فراگير براي انسان به ارمغان ميآورد که راه را براي کشف چرايي بسياري از رفتارهاي پيدا و پنهان خودمان و ديگران را برايمان حاصل مي کند.
پيرو همين صحبت، انسانهاي عاشق دو گونهاند:
- برخي صنعايي مسلکند؛
- و برخي زليخايياند؛
- و برخي ديگر مجنونوار عاشق ليلي مي شوند.
انسانهاي عاشقي که بر سِلک شيخ صنعا عاشقي ميکنند گرفتار کساني ميشوند که به حَسَبِ ظاهر، در سطح پايينتري نسبت به خودشان قرار دارند به عبارت ديگر صنعايي مَسلَکها، داراهايي هستند که دلبسته زيردستان خود شدهاند اما در عشق زليخايي، عاشق، چه حقيقتاً و چه به حَسَب ظاهر نداريست که دلباخته دارائي، گشته است.
ساده بگويم گروه اوّل دلباخته پايينتر از خود ميشوند و دلشان ميافتد اما گروه دوم شيداي بالاتر از خود ميگردند لذا دلشان را صعود ميدهند.
در صورتي که کشش در عشق دو جانبه باشد ميتوان گفت:صنعاييها عاشق زليخا مسلکان و بالعکس زليخاييها دلباخته? صنعايي مسلکانند.
صنعاييها مي بخشند، زليخاييها ميگيرند. آري! در اينکه عشق پاک در هر دو مورد، انسانساز و تعاليبخش است و باعث ميشود عاشق نداشتههايش را پيدا کند شکي نيست؛ اما در عشقهايي از سنخ عشقهاي زليخايي، نداشتههايت را در داشتههاي معشوق مييابي اما در عشق صنعايي نداشتههايت را در نوع رفتار خودت نشانت ميدهند و پوچي آن همه ادعا در محک خوردن چنين عشقي نمايان ميشود و خود را نشان ميدهد.
آسيب انسانهاي شيخ صنعاصفت، تصور راهيافتگي و عبور از نفسانيت است نفسانيتي که چون زمينه ظهور و بروز پيدا نکرده بسان آتش زير خاکستر شدهاست و براي صاحبش و ديگران تصوير و بتي ساخته که معشوق در چنين عشقي، نقش بتشکن را بازي ميکند و بت غولپيکر نفس عاشق را اول نزد خودش و سپس براي ديگران ويران مي سازد تا خود حقيقي او در لابهلاي آنهمه ادعاهاي گزاف، هويدا گردد.
به قول دکتر علي شريعتي، ايمان پيش از عاشقي، به چيزي نميارزد و جز به کار همان چارصد مريد نميآيد... اما ايماني که پيش با رسوايي خوکچراني زايل ميشود نه تنها شايسته مردن است بلکه بايد لجن مال گردد.
عاشق در چنين عشقي رسوا ميشود اما رسواشدنش مايه دستگيري ديگران است او جورکشي ميکند ثمره عشق را از خود تهي شدن و علم به آن دانستهاند عاشقي بر سِلکِ شيخصنعا کردن، چون ميدهد تهي ميشود اما در عشق زليخايي، چون معشوق را ميبيند به تهيبودن خود علم پيدا ميکند.
درست است که عاشق در چنين عشقي رسوا ميشود اما ثمره چنين رسواشدني اولاً ريختن آن همه کرک و پري است که حجاب راه خود او به سمت حق و حقيقت شده بود ثانياً باعث ميشود معشوق از اين عشق طَرْفي بربندد و بهرهمند گردد. به عبارت ديگر معشوق دارا ميگردد و عاشق دارايياش را پيدا ميکند.
مسعود رضانژاد فهادان ـ 11 اسفند 1391