«اللهم اجعلنی فی وجهی لمعات البرق القرب من آثار حمایتک مهیباً بهیبتک، عزیزاً بعنایتک»
سلام!
امشب برای شب دهم عزای امام حسین علیه السلام همچنین برای اقامه نماز جماعت که فلسفه جان فشانی امام حسین علیه السلام بود به مسجد محل رفتم دوست خوبم آقای ابراهیمی امام جماعت بودند بعد از نماز آقای معظمی پیشنهاد دادند به هیأت عربها بریم دانشجوی خوبم توفیقِ علیکمک اونجا خدمت میکنه ساعت ۱۹ من و استاد ابراهیمی و استاد معظمی به اونجا مشرف شدیم خیلی حال خوبی بود فوقالعاده قشنگ عزاداری میکردند واقعاً استفاده کردیم.
موقعی که دسته عزاداران با اون ساز و دُهُل وارد مجلس شدند همهی چشمها به دسته خیره شد در همون لحظه من متوجه اسارت بی بی زینب سلام الله علیها و اهل بیت امام حسین علیهالسلام شدم که انسانهایی چنین پاک، اسیر نگاههای دیگران شده و تماشاکده یک مشت انسان غافل قرار گرفته بودند.
وقتی محکم به دُهُل میکوبیدند آرزو کردم: کاش یواشتر بزنند ممکن بود اهل حرم بترسند؛
ادب یکی از جوانهای هیأت را دیدم که وقتی بدون هماهنگی، یه دسته دیگه وارد مجلسشون شد به دوستش که کمی ناراحت شده بود گفت: شاید اونها فرشتهاند و ما شیطانیم؛
با خودم فکر کردم اگه اینها همه کارمندان یک اداره باشند و برای تسلیت رئیسشون این کارها را بکنند رئیسشون چی کار میکنه؟ چطور بعضیها امام حسین علیه السلام را اینقدر دست کم گرفتند یعنی آقامون از اون رئیسه معرفتش کمتره؟؛
به خدا امام حسین علیه السلام جبران میکنه بلکه باید بگم جبران کرده؛
امشب شاممون را تو پاتقمون خوردیم، تو دل تاریکی، مواظب بودیم حتی ذرهای روشنایی به خود نگیره، آخه همهی لذتش به تاریکی و تنهاییشه..
«خلاصه اینکه امشب، مهمان آقا علی اصغر سلام الله علیه بودیم»