به نام خدا _ یکی از ابعاد درونی انسان وجدان است. این تمایل فطری که از ساختمان وجودی انسان ریشه میگیرد دارای نمودهای بیشماری است. این نیروی مرموز، هم انسان را به کارهای مفید و اخلاقی میکشاند و هم از اعمال زشت و ناهنجار باز میدارد و همواره با سرزنشها و شکنجهها و نداهای خود نظارت بر آن دارد تا انسان از جاده مستقیم امور اخلاقی دور نشود.
اگر چه جمعی از دانشمندان بر اصالت وجدان شک و تردید کردهاند و گاهی آن را زاییده شرایط اجتماعی و محیطی دانستهاند و گاهی آن را از امیال سرکوفته، واپس رانده شده به شمار آوردهاند، ولی اکثر متفکرین از قدیمیترین ایام تاریخ تاکنون به وجود آن اعتراف کردهاند. تا جایی که در کهنترین نوشتههای باستانی عمل به وجدان مورد تاکید قرار گرفته است.
ارزش وجدان تا جایی است که اکثر علمای اخلاق نیز عمل اخلاقی را عملی دانستهاند که بر اساس وجدان انجام گیرد. کانت بر این عقیده است که انسان، تکلیفهای اخلاقی را به حکم عقل در وجدان خود احساس میکند.
بسیاری از علمای حقوق نیز وجدان را مبنای قواعد حقوقی دانستهاند. ژان ژاک روسو معتقد است که در اکثر اوقات، عقل، ما را گمراه میسازد، در حالی که وجدان کمتر به خطا میرود و راهنمای خوبی برای انسان است.
«ای وجدان! ای غریزهٔ ملکوتی، ای صدای جاویدان و آسمانی! ای راهنمای مطمئن این موجودات نادان و کم عقل! تو که عاقل و آزاد هستی! ای آنکه نیکی و بدی را بدون خطا قضاوت میکنی! تو که انسان را به خدا نزدیک میکنی، تو هستی که طبیعت او را نیک میگردانی، و اعمال او را با قوانین اخلاق وفق میدهی. اگر تو نبودی من در خودم چیزی حس نمیکردم که مرا فوق جهانم قرار دهد و تنها امتیازی که بر آنها داشتم این بود که به وسیله فهم نامرتب و نامنظم خود گمراه شوم، و از خطایی بر خطای دیگر بیفتم». (۱)
همانگونه که گفتیم وجدان پدیدهای است که دارای نمودهای بیشماری است که برای نمونه میتوان از امور زیر یاد کرد:
«۱- وجدان، بایستگیها را نبایستگیها تفکیک میکند.
۲- وجدان، قاضی امین است.
۳- وجدان، نظارت میکند.
۴- وجدان، راهنمای مطمئن است.
۵- وجدان، شکنجه میدهد و شکنجه میبیند.
۶- وجدان، زشت و زیبا میشود.
۷- وجدان، خود را بر خود مینهد و به راز و نیاز مشغول میگردد.
۸- وجدان، قطب نماست.
۹- وجدان، مسؤل واقع میگردد.
۱۰- وجدان، میزان سنجش امور میباشد.
۱۱- وجدان، حکم میکند.
۱۲- وجدان، آرامش مییابد.
۱۳- وجدان، شماتت میکند... (۲)».
با در نظر گرفتن ارزش و اهمیتی که وجدان در انسان دارد و میتواند راهنمای خوبی در جهت منافع فرد و اجتماع باشد جمعی از دانشمندان بر این عقیده شدهاند که به جای خدا، میتوان وجدان را پذیرفت. به بیان دیگر تا وجدان وجود دارد دیگر لزومی به ایمان و اعتقاد به خدا نیست.
به گمان طرفداران این نظریه، این نیروی درونی در همه حال بر اعمال انسان نظارت دارد و افراد را به انجام وظایف و تکالیف انسانی تشویق میکند و از کارهای خلاف با سرزنشهای خود باز میدارد و نمیگذارد تا انسان از مسیرهای اخلاقی دور شود.
بنابراین با وجود نیرویی به نام وجدان در درون انسان که فعالیتهای مثبت و سازندهای دارد دیگر جایی برای ایمان به خدا باقی نمیماند. انسان آن هنگام میتواند نیاز به قدرتی به نام خدا داشته باشد که اثری از نظارتهای وجدان بر رفتارهای او موجود نباشد.
«رادیکالیستها - که از برجستهترین مبلغان و متفکران (اومانیسم جدید) در اروپا قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم هم هستند - در اعلامیهای که به ساله ۱۸۰۰ منتشر ساختند، اعلام کردند که خدا را از پایگاه اخلاق بردارید و به جای آن وجدان را بگذارید زیرا انسان موجودی است دارای یک «وجدان اخلاقی اصیل». این وجدان اخلاقی از نظر آنان از سرشت ذاتی انسان سرچشمه میگیرد و اقتضای «طبیعت انسانی» وی است(۳).»
نقد و بررسی
با وجود آنکه وجدان دارای آثار مثبت و سازندهای در جهت تکامل بخشیدن به شخصیت فردی و اجتماعی انسان دارد ولی به چند دلیل نمیتوان آن را جایگزین خدا ساخت.
اولاً به این دلیل که اگر چه نمیتوان وجدان را امری فردی و شخصی دانست به این معنا که در فرد یا گروهی وجود داشته باشد و در فرد و گروهی دیگر وجود نداشته باشد، چرا که امری عمومی و همگانی است و در همهٔ افراد و اشخاص و در همهٔ زمانها دیده میشود ولی...
با این وجود این حقیقت را نمیتوان نادیده گرفت که همهٔ افراد از نظر قدرت وجدان یکسان نیستند. چه بسیارند افرادی که این نیروی مرموز در درونشان قدرت و نفوذ بیشتری نسبت به افراد دیگر دارد؛ به طوری که با کوچکترین خلافی، سرزنشهای وجدان آنها را آشفته و پریشان کرده، حتی نظام روانیشان را مختل میسازد، در حالی که افراد دیگری هستند که کمتر تحت تاثیر نداهای وجدانی خود قرار میگیرند.
این افراد آن چنان خود را به ورطههای سقوط و هبوط از کمالات انسانی میکشانند که حتی تلقینها و مجازاتها نیز نمیتواند وجدان خفتهشان را بیدار سازد.
از همین جاست که میگوییم وجدان اگر ساخته شدهٔ محیط و آداب و رسوم اجتماعی نیست - آن گونه که بعضی از جامعهشناسان پنداشتهاند - ولی تحت تاثیر آداب و رسوم قرار میگیرد و رنگ آمیزی میشود.
چه بسیارند افرادی که قضاوتهای وجدانیشان تابع شرایط حاکم بر جامعهشان میباشد. در محیطهایی که اعمال زشت و ناهنجار شیوع پیدا میکند و جامعه نیز به تباهی کشانده میشود افرادی که اعمال زشت و کارهای بیهوده را تکرار میکنند کمکم بر اثر این تکرارها آن اعمال و رفتار ناهنجار برای آنها به صورت عادی تلقی میشود؛ عادتی که موجب میشود وجدان نتواند به فعالیتهای طبیعی خود ادامه دهد. فردی که برای نخستین بار کار زشتی را مرتکب میشود بر اثر سرزنشهای وجدان خیلی ناراحت و نگران میشود ولی هنگامی که این عمل تکرار میشود کم کم تاثیر سرزنشهای وجدان کم میشود، تاجایی که ممکن است آن فرد نه فقط بر اثر اعمال زشت و فاسد خود احساس شرم و نگرانی نکند، بلکه احساس خشنودی و رضایت نیز بدو دست دهد، و برعکس کسی که به انجام اعمال نیک عادت کرده است هرگاه از اقدام به عمل نیکی سرباز زند وجدان او چنان او را شماتت میکند که به حسرت و اندوه فرو میرود.
ثانیاً وجدان انسان با آنکه خود بر کرسی قضاوت مینشیند و رفتار انسانی را دادرسی میکند ولی این دادرسی و قضاوت او بستگی به میزان تشخیص و قدرت فکری شخص دارد. به بیان دیگر وجدان که قاضی دقیقی است در بسیاری از موارد اطلاعات خود را از جهان خارج میگیرد. بنابراین اگر شناخت فرد و اطلاعات داده شده به آن فرد صحیح باشد قضاوت آن نیز صحیح خواهد بود و اگر اطلاعات غلط و منفی به آن داده شود بناگزیر به هنگام قضاوت دچار اشتباه خواهد شد.
نه تنها شناخت غلط انسان نسبت به امور ممکن است موجب گردد تا وجدان به بیراههها کشانده شود، بلکه تمایلات منفی نفسانی نیز میتواند با وجدان به مبارزه برخاسته، آن را سرکوب سازد. افرادی که اسیر خود خواهیها و جاه طلبیها و شهوت پرستیها میشوند، با این تمایلات منفی وجدان خود را نیز به انحراف و شکست میکشانند.
به هر جهت وجدان انسان میتواند تابع غرایز و امیال منفی نفسانی قرار گرفته، از مسیر حقیقی خود خارج شود.
ثالثاً: وجدان را که، به عنوان یک قوهٔ مجریه و سرزنش کننده میپذیریم آن چنان ضمانت اجرایی ندارد که بتواند در همهٔ شرایط و احوال بر رفتار و کردار انسان نظارت داشته باشد.
وجدان هرگز نمیتواند آن چنان تحرکی داشته باشد که انسان را در همه حال از کارهای پست باز دارد یا به کار نیک ملزم سازد، چرا که انسان فقط با «خود» روبروست و بعدی از ابعاد «خود» را ناظر بر خویش میپندارد؛ ناظری که میتواند تابع خواستهای «خود» قرار گرفته و به گمراهی کشانده شود. بنابراین چگونه میتوان قسمتی از «خود» را ناظر و حاکم بر «خود» ساخت؟
خلاصه آنکه با در نظر گرفتن محدودیتهای زیر وجدان نمیتواند جایگزین خدا شود:
۱- وجدان تحت تاثیر آداب و رسوم اجتماعی قرار گرفته، رنگ آمیزی میشود.
۲- وجدان بر اثر تکرار اعمال زشت قدرت خود را از دست میدهد، تا جایی که بر اثر تکرار بیش از حد بسیاری از ابعاد وجدان از نقش مثبت و فعال خود باز میمانند.
۳- قضاوت و دادرسی و وجدان تابع اطلاعاتی است که از جهان خارج میگیرد و اگر دادهها و اطلاعات انسان اشتباه و ناقص باشد وجدان هرگز نخواهد توانست تا قضاوت صحیح بکند. به بیان دیگر عملکرد وجدان بستگی به قدرت تشخیص افراد دارد.
۴- تمایلات منفی و افراد در ارضاء بعضی از غرایز وجدان را سرکوب میسازد.
۵- وجدان را میتوان فریب داد. میگویند وقتی از ترومن عامل بمباران هیروشیما سؤال کردند که چرا به چنین جنایتی دست زدی او در جواب میگوید اگر اینکار را نمیکردیم جنگ ادامه مییافت و تعداد بیشتری کشته میشدند.
۶- عواطف و احساسات ممکن است تاثیر سوء بر روی داوریهای وجدان بگذارند. به طور مثال عواطف شدید مادری عموماً مانع از قضاوت وجدانی صحیح مادران نسبت به فرزندان میشود.
۷- وجدان ضمانت اجرایی همیشگی و مطمئنی ندارد.
اما ایمان به خدا برخلاف حکومت وجدان میتواند انسان را به سوی مقاصد انسانی فراخواند، چرا که انسان در ایمان به خدا دیگر در رابطهٔ با خود قرار نمیگیرد که گمان کند میتواند او را نیز فریب دهد.
در اینجا دیگر انسان، ناگزیر از پذیرش این حقیقت است که قدرت حاکم بر جهان با علم مطلق خود از همهٔ اسرار درون و برون آگاه بوده، کوچکترین حادثه و رویدادی نمیتواند از نظارت او به دور باشد.
انسانی که به خدا ایمان دارد میداند که اگر کسی عمل مثبت و سازندهای انجام دهد عکس العمل و پاداش آن عمل را دیر یا زود خواهد دید و اگر عمل منفی و ناهنجاری انجام دهد، مجازات آن را قطعاً خواهد چشید.
در اینجا دیگر انسان اعمال خود را بر اساس وجدان خویش ارزیابی نمیکند که اگر کار خوبی انجام دهد پاداش آن آرامش روانی باشد و یا اگر عمل زشتی مرتکب شود مجازات آن فقط سرزنشهای وجدانی باشد؛ سرزنشهایی کهگاه میتوان آنها را نادیده گرفت و بیاعتبار دانست. کسی که ایمان به خدا دارد میداند که نظارت الهی تنها شامل حال او نیست، بلکه عموم جهانیان را زیر نظر دارد، و هیچکس نمیتواند به هیچ طریقی از پاداش و یا مجازاتهای خداوندی برکنار باشد، در حالی که فردی که فقط وجدان را ناظر قرار میدهد به خوبی میداند که وجدان فردی بوده، جنبه خصوصی دارد. یعنی بر فردی میتواند نظارت داشته، او را تشویق یا تنبیه کند و بر فرد دیگری نه تنها نظارت ندارد که بازیچه خواستهای او نیز قرار میگیرد.
به بیان دیگر انسانی که وجدان را خدای خویش فرض مینماید دیگر نمیتواند انتظار داشته باشد که در همه حال نیکی با نیکی پاسخ داده شود و بدی با بدی. یک چنین انسانی هر اندازه که عمل نیک انجام دهد نمیتواند به جز پاداش درونی اطمینانی به پاداشهای دیگر داشته باشد.
خلاصه آنکه نظارت الهی بر رفتار و اعمال انسان نه تنها خالی از نارساییها و نقایص وجدان است، بلکه شعاع عمل آن نیز هزاران بار بیش از عمل کردن وجدان است.
نویسنده: عبدالله نصری
پی نوشتها:
۱. امیل ص ۲۰۷.
۲. وجدان ص ۱۲ و ۲۰۸-۱۹۱.
۳. انسان، مارکسیسم، اسلام ص ۱۴.
منبع مقاله:
نصری، عبدالله؛ (۱۳۷۳)، خدا در اندیشهٔ بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اوّل.
نقد و بررسی مقاله حاضر توسط مسعود رضانژاد فهادان...
جناب آقای عبدالله نصری، ضمن تشکر از حضرتعالی به خاطر زحمتی که برای نوشتن این مقاله متحمل شدید؛ اگر اجازه دهید علاوه بر آنچه شما در این نوشتار، بدان پرداختید مطالبی را اضافه نمایم.
شما فرمودید توجه به کارکرد وجدان، برخی را به این اشتباه انداخته که: "دیگر لزومی به ایمان و اعتقاد به خدا نباشد" سپس سعی نمودید با مقایسهِ مقیاس کارایی خدا با وجدان، اثبات کنید که در حوزه اخلاق، قدرت خدای متعال از قدرت وجدان، بالاتر بوده و لا اقل، قدرت وجدان برای کنترل انسان، کافی نمیباشد.
بنده معتقدم اتفاقاً در حیطه اخلاق نیز انسان، محتاج درک و شناخت خدای خالق است زیرا یکی از مؤلفههای جدیِ اخلاق، به جا آوردن شکر مُنعِم و قدردانی از اوست مسلَّماً قدردانی از خدای نعمتدهنده، مستلزم شناخت چنان خدایی است. و چنانچه این خدا، یعنی خدای منعِمِ خالقِ رازق، بر انسان شناخته شد این خدایی که خالق است و عالِم است و حکیم است، حرف دارد تشکر از او یعنی نشستن پای حرف او، از طرف دیگر، شنیدن حرف او، نیازمند ارسال نبی و معرفی امام است و لذا صِرفِ تشکر از منعِم، انسان را مجبور میسازد هم به توحید هم به نبوت هم به امامت و دیگر اصول مقیَّد و پایبند گردد.