loading...
مجله اینترنتی فهادان
بازار فهادان
آخرین ارسال های انجمن
سر دبیر بازدید : 563 جمعه 1393/09/14 نظرات (0)

 

نماز وداع مدرس

 

مُدرّس بر سر سجاده‌اش می‌نشیند، نگاهش را دوخته به جایی و خاموش است.

اِنگار که در آن دَمِ واپسین، سراسر زندگی‌اش را مرور می‌کند، تا دور‌ترین خاطره‌هایش را و حتی ضربهٔ ترکه‌ای را که در شش سالگی به بازویش خورد و او را به نزد پدر بزرگ، به قمشه و بعد به اصفهان کشاند.

جانِ خسته‌اش انگار، زخم تمام ضربه‌هایی را که در سراسر عمر خورده به یاد می‌آورد با این حال در چهره‌اش طراوت و شادابی خاصی موج می‌زند زیرا به خوبی می‌داند آخرین ضربه که برای همیشه او را به دیار دوست می‌فرستد در حال فرود آمدن است.

صدای اذان، مُدرّس را به خدا و دیگران را به خود باز می‌گرداند.

 

جهانسوزی (شخصی که برای قتل مدرس آمده بود) به تندی قوری را که از روی سماور برداشته و در استکانی، چای می‌ریزد و استکان را به خَلَج (همکارش) می‌دهد. خَلَج نیز گَرد (سم) پاکتی کوچک را در آن خالی می‌کند.

استکان را در مقابل مُدرّس می‌گذارد و به او می‌گوید: بخور. مُدرّس استکان را بر می‌دارد و چای را در چند جُرعه می‌نوشد و با خونسردی سریعاً به نماز می‌ایستد و در پیش رویِ کسانی که داغ حسرت یک تعظیم او به دلشان مانده است، در برابر خدا به رکوع می‌رود، رو به دوست و پشت به دشمنان زانو می‌زند و به سجده می‌افتد.

مستوفیان با نگرانی، چشم دوخته است به او، مُدرّس نماز مغرب را به پایان می‌برد اما زهر هنوز اثر نکرده است.

مُدرّس هنوز بر سجاده نشسته و ذکر می‌گوید.

سه دژخیم با تعجب و وحشت به او خیره شده‌اند. در برابرش احساس ناتوانی می‌کنند.

زهر را به او خورانده‌اند اما تلخی در کام و جان خودشان موج می‌زند.

 

مستوفیان بیش از آن تاب نمی‌آورد بلند شده و مدرس را به زمین می‌اندازند، جهانسوزی و خلج نیز دست و پای سید را می‌گیرند.

مُدرّس با صدای بلند شهادتین خود را می‌گوید.

مستوفیان عمامه‌ مدرس را باز می‌کند و آن را بر گردن او می‌پیچد.

آنگاه دو سوی عمامه را آنقدر از دو طرف می‌کشد تا راه لب، بر کلام سرخ مُدرّس بسته می‌شود.

 

چشمانش به روی مُهر سجاده و لبانش به کلام خدا بسته می‌شود اما جلاّدان هنوز ر‌هایش نمی‌کنند. آن قدر عمامه را به دور گردنش نگه می‌دارند تا پیکر نحیف و رنج کشیده‌اش سُست می‌شود و ستاره بر آسمان سجاده می‌افتد همچون مولایش علی ـ علیه السّلام ـ در محراب خون.

 

برگرفته از ستاره‌ای بر خاك، صفحه 106

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری