روایت سوم، شهید ریچارد ابراهیم:
آقای خامنهای با جملاتی نرم، مرا تسلی میدهند و بعد، از مادر میپرسند: سن شهید چقدر بود خانم؟!
مادر جواب میدهد: متولد چهل و چهار بود. بیست سال و چهار ماه و چهار روزش بود که شهید شد. بیست سال و چهار ماه و چهار روز.
حاجآقا خیلی تعجب میکنند: عجب! چه دقیق! این هم از خصوصیات مادر است دیگر!
ـ حاجآقا! مردها خیلی ادعایشان میشود که ما زحمت میکشیم، اما این پدرِ ما مادرهاست که در میآید!
از این جمله مادر، آقای خامنهای خندهشان میگیرد و از خنده ایشان، همگی با هم میخندیم. حتی خودِ مادر هم خندهاش گرفته. بعد از لحظاتی، مادرم سعی میکند منظورش را توضیح بدهد.
ـ معذرت میخواهم حاجآقا! شما حق پدری دارید به گردن ما. من را ببخشید که اینطور بیادبانه صحبت میکنم. تعریف کردن از خود، درست نیست، اما من دو تا پسر بزرگ کردم، یکدفعه نشد کسی بچههای من را در کوچه و خیابان، رها ببیند. صبح زود از خانه بیرون میرفتند و شب ساعت هفت بر میگشتند. میرفتند مدرسه، از مدرسه میرفتند سر کار، و از سر کار بر میگشتند خانه. اما مردها معمولاً میگویند این ما بودیم که فرزندان برومند تربیت کردیم!
آقای خامنهای که مشغول نوشیدن چای هستند، چایشان را تمام میکنند و صحبت مادر را پی میگیرند.
ـ در تأثیر مادر بر روحیات و خلقیات فرزند، شکی نیست. مادر بر خصوصیات معاشرتی و اخلاقی فرزندانش اثر میگذارد. آن خصال ذاتی که در بچه به وجود میآید، آنها، صددرصد تأثیر مادر است. در جهات تربیتی هم همینطور است. به خصوص شما، و این بچهها؛ که شما، هم برایشان پدر بودید و هم مادر.
این جمله را که «هم مادر بودید هم پدر»، تا به حال، خیلیها به مادر گفته بودند؛ اما چهره مادر هنگام شنیدن این جمله از زبان آقای خامنهای، نشان میداد که این جمله از زبان ایشان، برایش لطفِ دیگری داشته.
مادر، ظرف خاطراتش سرریز کرده و دائم برای حاجآقا حرف میزند. حاجآقا هم بیآنکه ذرهای خسته بشوند یا برای رفتن عجله داشته باشند، با حوصله، حرفهای مادر را گوش میکنند.
ـ من همیشه دوست داشتم بچههایم مفید باشند. هر وقت مثلاً کسی را میدیدم که مجرم است و کنارش یک مأمور پلیس ایستاده، میگفتم: ریچارد! چه خوب است آدم این پلیس باشد، نه آن مجرم! میگفتم: آن به جامعه ضرر میرساند و این یکی منفعت؛ آدم کدام یکی باشد بهتر است؟ همیشه به این مسائل روزمرهای که در کوچه و بازار میدیدیم، حساس بودم.
ـ بله! حتماً این فکرِ روشن شما و شخصیتِ خود شما ـ که خانم باشخصیتی هستید ـ در تربیت این فرزندان آثار مثبت داشته. قطعاً همینطور است.
توجه آقای خامنهای به پسرم، آلِم، جلسه امشب را برای من، از قند شیرینتر میکند.
ـ این کوچولو بچه شماست؟
ـ بله.
ـ اسمش چیست؟
ـ آلِم!
حاجآقا، نام آلِم را زیر لب با خودشان تکرار میکنند و بعد، او را صدا میزنند.
ـ بیا ببینم کوچولو.
آلِم در دستِ راستش شیشه شیری دارد و هر چند لحظه یکبار شیر میخورد! آقای خامنهای دست چپِ آلم را در دستشان میگیرند و رو به ما میکنند.
ـ این بچهها فارسی را در خانه یاد میگیرند یا بیرون؟
مادرم میگوید: از تلویزیون سریع یاد میگیرند؛ تازه، این ترکی هم یاد گرفته!
حاجآقا متعجب میشوند!
ـ شماها ترکی هم بلدید؟
ـ بله! وقتی به ترکی میخواهم چیزی به مادرش بگویم که این بچه متوجه نشود، از بس به ترکی حرف زدن ما دقت کرده، یاد گرفته!
حاجآقا آلِم را در آغوش میکشند و چندین بوسه بر سر و صورتش میزنند.