loading...
مجله اینترنتی فهادان
بازار فهادان
آخرین ارسال های انجمن
سر دبیر بازدید : 839 شنبه 1393/11/11 نظرات (4)
میزگرد بررسی شخصیت «ذوالقرنین» با نیم نگاهی به ناسیونالیسم افراطی(2)
و اما واقعیت «کوروش»
اطلاعات ما درباره‌ی کوروش کاملاً از غرب آمده است؛ یعنی، حتی یک کلمه‌ درباره‌ی کوروش در منابع درجه‌ی یک فارسی وجود ندارد. تمام کسانی که در این رابطه پژوهش کرده‌اند و به ما اطلاعات داده‌اند، غربی‌اند و اکثرشان یهودی‌اند. از همه مهم‌تر این که اطلاعاتشان تطبیق عجیبی با تورات دارد.
در قسمت گذشته این میزگرد کارشناسان از حیث روایی و تاریخی به اعتباریابی انطباق کورش بر ذوالقرنین و همچنین بررسی شخصیت کورش با اتکا به منابع تاریخی پرداختند. در بخش دوم این نشست شاهد ادامه مباحث حول محور کوروش و سنجش روایات تاریخی منتسب به او خواهیم بود.
 
علوی: همان طور که بیان شد، آیه‌ی شریفه می‌گوید: که ذوالقرنین بنده‌ی صالح خدا بوده است. ضمن اینکه ممکن است اصلاً او موجودی غیر از آدم باشد، چرا که ذوالقرنین صاحب دو شاخ است. به هر حال، قرآن می‌فرماید او بنده‌ی صالحی بوده است. بنابراین آیا می‌توان او را با «اسکندر مقدونی» منطبق کرد؟ آیا او بنده‌ی صالح خداوند بوده است؟

روایت‌های قطعی درباره‌ی اسکندر مقدونی و تحرکاتش از خود یونانی‌ها و مقدونی‌ها رسیده که چه کارهایی کرده است. کسانی که هم‌عصر و حتی وزرای او بوده‌اند مطالبی درباره‌ی او نقل کرده‌اند. تاریخ‌نگاران درباره‌ی او نوشته‌اند که او شراب‌خوار بوده و قتل و غارت‌های بسیاری مرتکب شده است. وقتی او به جایی حمله می‌کرد، زمین سوخته به جا می‌گذاشت و همه چیز را نابود می‌نمود. چگونه می‌توان چنین فردی را با عبد صالح خدا تطبیق داد؟ نمی‌دانم بر چه اساسی عده‌ای این فرد را ذوالقرنین می‌دانند.

در جهان اسلام، بعید می‌دانم کسی اسکندر را با ذوالقرنین انطباق داده باشد، مگر آن‌هایی که ضدایران هستند. از آنجایی که اسکندر ایران را فتح کرده و حکومت هخامنشی را با آن همه سابقه منقرض نموده است، عده‌ای عجم‌ستیز او را با ذوالقرنین منطبق کرده‌اند. اما درباره‌ی «کورش هخامنشی»، بنده از علمای تاریخ، سؤال می‌کنم که چند سال است سلسله‌ی هخامنشیان شناسایی شده است؟ به عبارتی دیگر، از چند سال پیش بشر می‌داند که سلسله‌ای به نام هخامنشیان وجود داشته است؟
 
بر اساس اسناد موجود، اطلاعات ما درباره‌ هخامنشیان به 60 سال نمی‌رسد؛ یعنی، هنوز یک قرن نشده است که ما می‌دانیم سلسه‌ی هخامنشیان وجود داشته است. تا قبل از آن هیچ کس چیزی درباره‌ی هخامنشیان نمی‌دانسته است. فردوسی وقتی از پادشاهان باستانی ایران صحبت می‌کند، هیچ اسمی از پادشاهان هخامنشی نمی‌آورد، چون اصلاً نمی‌داند هخامنشیان چه کسانی هستند. در صحبت‌های بعضی از دوستان این تناقض وجود دارد که از یک سو می‌گویند اسلام و ایران مدیون فردوسی است و از سویی دیگر از کسی تجلیل می‌کنند که اصلاً فردوسی او را نمی‌شناسد.
 
بعد می‌گویند منشور او نسخه‌ حکومت‌داری دوران جدید است. نسخه‌ای که فردوسی اصلاً آن را نمی‌شناسد. چگونه می‌توان این دو گزاره را با هم جمع کرد؟ این هم از طنزهای روزگار ماست. ضمن اینکه وقتی بیشتر از 60 سال نیست که هخامنشیان را می‌شناسند، قطعاً کورش را هم بیشتر از 60 سال نیست که می‌شناسند، چون او پادشاه سلسه‌ هخامنشی بوده است.

سؤال دوم این است که چه کسانی کورش را به ما شناسانده‌اند؟ اطلاعات ما درباره‌ی کورش از کجا آمده است؟ آیا خودمان تحقیق کرده‌ایم تا کورش را بشناسیم؟ یا اینکه با واسطه اطلاعاتی درباره‌ی او به دست آورده‌ایم؟ علمای تاریخ می‌دانند، اطلاعات ما درباره‌ی کورش کاملاً از غرب آمده است؛ یعنی، حتی یک کلمه‌ درباره‌ی کورش در منابع درجه‌ی یک فارسی وجود ندارد.
 
در واقع هیچ اطلاعات دست‌ اولی درباره‌ی او به زبان فارسی نداریم که یک محقق و پژوهشگر ایرانی یا مسلمان و یا حتی شرقی آن را نوشته باشد. تمام کسانی که در این رابطه پژوهش کرده‌اند و به ما اطلاعات داده‌اند، غربی‌اند و اکثرشان یهودی‌اند. از همه مهم‌تر اینکه اطلاعاتشان تطبیق عجیبی با تورات دارد؛ یعنی، منجی بنی‌اسراییل که آن‌ها در تورات از او اسم برده‌اند کورش نام دارد و مشخصاتش دقیقاً مانند همین کورش است.

با توجه به این مقدمات، خیلی جالب است که عده‌ای ادعا می‌کنند کورش هخامنشی مصداق عینی شخصیت ذوالقرنین است و می‌خواهند این دو را با هم تطبیق دهند و برای این انطباق باید به اطلاعاتی رجوع کنند که بنی‌اسراییل با توجه به توراتی که قطعاً تحریف شده است، بیان می‌کنند.

ضمن این که بخش تاریخی این موضوع هم قطعاً تحریف شده است.

دقیقاً همین طور است. در واقع مفسرینی که ذوالقرنین را همان کورش می‌دانند خودشان به طور مستقل یک کلمه اطلاعات درباره‌ی کورش ندارند تمام اطلاعات ایشان از یهود آمده و یهود هم این اطلاعات را از تورات تحریف‌ شده گرفته است. می‌دانیم که نص قرآن این است که تورات تحریف شده است. با توجه به این مطلب، مفسرانی که چنین انطباقی انجام داده‌اند در واقع قرآن را با خلاف قرآن تفسیر کرده‌اند. بنده ضمن ارادتی که به شخصیت «علامه طباطبایی رضوان‌ الله‌ تعالی علیه» دارم باید بگویم هنر ایشان در نوشتن المیزان بر اساس ادعای خودشان این بوده است که قرآن را با قرآن تفسیر آیه به آیه ‌کرده‌اند. در حالی که در رابطه با این موضوع، تفسیر آیه با خلاف آیه انجام شده است.
 
یقیناً در قرآن داریم که بنی‌اسراییل کلام خدا را تغییر داده‌اند: «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» از آنجا که بنی‌اسراییل حق را کتمان می‌نمودند و تورات را تحریف می‌کردند، قرآن خطاب به آن‌ها می‌فرماید: «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» با توجه به این مطالب، آیا درست است که اطلاعاتی که از یک منبع تحریف ‌شده به دست آمده را با ذوالقرنین مطابقت بدهیم؟

این‌ها بحث‌های میان ‌رشته‌ای دو علم تفسیر و تاریخ هستند. بنده بیشتر از جنبه‌ی تاریخی آن وارد شدم، چون شأن مفسری را ندارم. بنده می‌گویم حداقل به لحاظ متد تاریخ این تفسیر غلط است. اگر فرض را بر این بگیریم که «سِر احمد خان» موضوع کورش را مطرح کرده است، آن وقت مسئله بسیار پیچیده‌تر می‌شود، چون سِر احمد خان افسر کمپانی هند شرقی و مؤسس فراماسونری در هندوستان بود و لقب سِر را از ملکه الیزابت گرفته بود. دوستانی که می‌گویند کورش، ذوالقرنین است، به طور قطع درباره‌ی او اطلاعاتی دارند. همان طور که گفتم، اطلاعات ما درباره‌ی کورش از غرب آمده است. با توجه به همین اطلاعاتی که ما می‌دانیم یقیناً خیلی از آن‌ها تحریف شده است. حال می‌خواهم به تحلیل شخصیت کورش بپردازم.

با توجه به گزارش‌های باستان‌شناسانی مثل «گیریشمن» و «رابینسون» و... شخصیت کورش را در چند پرده بررسی می‌کنیم.
در پرده‌ی اوّل او قاتل پدربزرگش است. کورش را بنیان‌گذار سلسله‌ی هخامنشی در ایران خوانده‌اند. هخامنشیان همان سلسله‌ای است که بعد از سقوط مادها تأسیس شد. آخرین پادشاه مادها شخصی به نام «آستیاگ» بود که بعد از لشکرکشی نوه‌اش به اکباتان سرنگون ‌شد.
 
آستیاگ به دست همان نوه‌اش که خیلی احترام او را حفظ می‌کرد کشته می‌شود. آن نوه همان کورش بزرگ یا کورش کبیر است. این مطلب را از صفحه‌ی 121 تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، نوشته‌ی گیریشمن نقل می‌کنم. آن‌هایی که می‌گویند از کورش اطلاعاتی غیر از این دارند که او پدربزرگش را نکشته است، بگویند این اطلاعات را از کجا آورده‌اند. کدام تاریخ‌نویس گفته است که کورش پدربزرگش را نکشته است؟ اگر کشته، به چه دلیل کشته است؟ آیا به حق کشته یا به ناحق کشته است؟

اسم پرده‌ی دوم را می‌گذاریم: «از زیاده‌خواهی تا کشورگشایی» بر اساس اسنادی که از کورش باقی مانده، او خودش را پادشاه 4 پاره‌ی گیتی معرفی کرده است. او بعد از فتح سرزمین مادها، یعنی ایران امروزی، سراغ بابل، یعنی عراق امروزی می‌رود و بعد از ماه‌ها محاصره و مرگ‌ و میر زنان و کودکان بابلی در اثر گرسنگی، بابل را فتح می‌کند.

در ضمن شایان ذکر است که بابل برای او دعوت‌نامه نفرستاده بود. می‌گویند آن منشور کورش هم در همین زمان نوشته شده است.
البته این سؤال مطرح است که آیا آن کتیبه به واقع متعلق به کورش است؟ بر فرض که این کتیبه را خود کوروش نوشته است، در آن می‌گوید که بابل بدون خون‌ریزی فتح شد. چطور می‌توان به گفته‌ی او اعتماد کرد؟ آمریکایی‌ها هم درباره‌ی عراق می‌گویند ما این کشور را بدون خون‌ریزی فتح کردیم. واقعاً هم در ظاهر این گونه است. اما همه می‌دانیم که چند هزار نفر در عراق به علت مخالفت با آمریکا کشته شده‌اند. سؤال این جاست که چگونه می‌توانیم به قول کورش استناد کنیم، در حالی که می‌دانیم او به دنبال کشورگشایی بوده است؟
 
کوروش بعد از بابل به آسیای صغیر لشکرکشی می‌کند و لیدی را با خون‌ریزی فراوان فتح می‌کند. در ادامه، یونانیانی را که جرأت نداشتند با او بجنگند، مجبور می‌کند که خراج‌گزار دربار شاهانه‌اش شوند. در نهایت هم امپراتوری خودش را بعد از خون‌ریزی‌های فراوان از شرق تا ماورای آمودریا امتداد داد تا به قول خودش، پادشاه 4 پاره‌ی گیتی باشد. این‌ها را «هرودت» نقل می‌کند و البته تمام مورخان عصر هخامنشی روی آن اجماع دارند.
 
کوروش مظهر همان سیاستی است که در دوران مدرن به آن ماکیاولیسم می‌گویند. بنابراین او به وقت خون‌ریزی مانند یک گرگ درنده و به وقت حیله‌گری همچون روباهی مکار است. به همین خاطر، هم به یهودیان می‌رسید و هم هوای بت‌پرستان را داشت. اگر دقت کنید او دو کار عمده کرده است که کسی در آن‌ها تردید ندارد: «هم هوای یهودی‌ها را داشته و هم بت‌ها را تجلیل کرده است.»
  
در پرده‌ی سوم از شخصیت کورش می‌بینیم از افتخارات او این است که یهودیان در بند پادشاه بابل را آزاد کرده و به اورشلیم فرستاده است. این چیزی است که یهودیان به آن استناد می‌کنند. بر فرض که این ادعای کوروش را باور کنیم آیا می‌توان به صِرف چنین اقدامی او را پیرو آیین موسی علیه‌السلام دانست؟ باید تاریخ را مرور کنیم تا ریشه‌ی چنین اقدامی هویدا شود.

کوروش، بابل را فتح کرد و «نبونید» پادشاه بابل را ساقط نمود. او به محض ورود به بابل دو اقدام اساسی انجام داد: «در مقابل بت مردوک، یعنی خدای بابلیان، سجده کرد و خود را بنده‌ی مردوک معرفی کرد. دوم اینکه یهودیان بابل را به اورشلیم اعزام کرد.» این مطلب را «اردشیر خدادادیان» در صفحه‌ی 31 جلد سوم تاریخ ایران باستان نوشته است.

سجده‌ی او در مقابل بت مردوک بدون تردید عین واقعیت است. تاکنون هیچ مورخی در این دو اقدام کورش تردید نکرده است. از سویی دیگر تمام کسانی که می‌گویند کورش، ذوالقرنین است باید به متون تاریخی استناد کنند. با توجه به این مقدمات، جای این پرسش مطرح است که چرا کسانی که سعی دارند کورش را همان ذوالقرنین بنامند به ادعای صریح وی مبنی بر بندگی در برابر بت مردوک توجه نمی‌کنند؟ ضمن این که نمی‌دانیم آن منشور استوانه‌ای‌ شکل، واقعاً متعلق به کوروش هخامنشی است یا خیر، آن را با سر و صدا آوردند و چفیه‌ی رزمندگان اسلام را روی آن انداختند و با احترام جابه‌جایش کردند.

ریاحی: «عبدالمجید ارفعی» منشور کورش را ترجمه کرده است. به ظاهر ایشان تنها شخص ایرانی است که این منشور را ترجمه کرده است. این جملات عین ترجمه‌ی ایشان است:
«[و نیز پیکره‌ی] خدایان سومر و اکد را که نبونید [بی‌بیم] از خشم سرور خدایان (مردوک) با بابل اندر آورده بود به فرمان مردوک، خدای بزرگ، به شادی و خوشی در نیایشگاه‌هایشان بنشاندم؛ جای‌هایی که دل آن‌ها شاد گردد. باشد که خدایانی که من به جای‌های مقدس [نخستین‌شان] بازگردانیدم هر روز در برابر خداوند (مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند.»

که در واقع این با اقدامات همه‌ی انبیاء منافات دارد.

علوی: آقای «مرادی غیاث‌آبادی» تمامی ترجمه‌های منشور کورش را آورده است. این قسمت از منشور بین همه‌ی ترجمه‌ها مشترک است که می‌گوید:
«فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بودند بگشایند. همه‌ی خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم.»
در ادامه آمده است: «پیکره‌ی خدایان سومر و اَکَد را که نَبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود به خشنودی مَردوک، خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم. بشود که دل‌ها شاد گردد. بشود خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم هر روز در پیشگاه خدای بزرگ (مردوک) برایم زندگانی بلند خواستار باشند.»

در حال حاضر بت مردوک جزء آثار باستانی بابل محسوب می‌شود و در یکی از موزه‌های اروپایی است. بنابراین بنده اسم پرده‌ی سوم را «پادشاه لامذهب» گذاشته‌ام. کوروش مظهر همان سیاستی است که در دوران مدرن به آن ماکیاولیسم می‌گویند. بنابراین او به وقت خون‌ریزی مانند یک گرگ درنده و به وقت حیله‌گری همچون روباهی مکار است. به همین خاطر، هم به یهودیان می‌رسید و هم هوای بت‌پرستان را داشت. اگر دقت کنید، او دو کار عمده کرده است که کسی در آن‌ها تردید ندارد: «هم هوای یهودی‌ها را داشته و هم بت‌ها را تجلیل کرده است.»
 
فرقی ندارد نام این کار چه باشد، هدف او صرفاً تحکیم پایه‌های امپراتوری هخامنشی بود. امروز تاریخ‌نگار صهیونیست، آمریکا را بعد از قتل عام میلیون‌ها انسان بی‌گناه با بمب فسفری، اورانیومی، پنج‌تُنی، ده‌تُنی، خوشه‌ای و غیره، ناجی ملت عراق معرفی می‌کند. دیروز همین تاریخ‌نگار ویژگی‌های کوروش را بعد از سال‌ها جنگ و کشورگشایی و خون‌ریزی، صرفاً به خاطر خدمت به یهودیان، اینگونه بر می‌شمارد:
«احترام به ملت‌ها و تحمیل نکردن سلطنت خود بر دیگر ملت‌ها از طریق جنگ، جلوگیری از ظلم، مجازات ظالم، منع بیکاری، آزاد بودن همه‌ی ابنای بشر، حق انتخاب محل سکونت برای مردم، حق انتخاب شغل و منع برد‌ه‌داری.» این مطالب را یکی از مقامات بلندپایه‌ی سیاسی کشورمان هم در تجلیل از کوروش مطرح کرده است.

پرده‌ی آخر ماجرای کورش «مکافات عمل» است. بعد از فتوحات شرق ایران، کوروش دچار غرور شاهانه‌ شده بود. برای او هیچ جنگی بدون پیروزی خاتمه پیدا نمی‌کرد. به او خبر دادند که حاکم سرزمین ماساژت‌ها در شمال شرقی ایران مرده و اکنون حکومت به دست همسر بیوه‌اش افتاده است. به این ترتیب، امپراتور مستکبر، به طمع کشورگشایی بیشتر، به این بیوه که «تومیریس» نام داشت دستور ازدواج سیاسی با خود را داد. تومیریس که از اهداف زیاده‌خواهانه‌ی کوروش باخبر بود از این کار سر باز زد. کوروش متکبر که تاب سرپیچی سفلگان و دون‌پایگان را نداشت، به منظور فتح سرزمین ماساژت‌ها به آنجا لشکرکشی کرد.
 
هرودت متن پیغام تومیریس به کوروش را نقل کرده است:
«دست از این زیاده‌خواهی بردار و بر سرزمین خود حکومت کن. تا به کی قصد خون‌ریزی داری؟ آیا از این همه خون‌ریزی سیراب نشده‌ای؟»
اما طمع، چشمان کوروش را پر کرده بود. از این رو جنگ سختی بین کوروش و تومیریس در گرفت. در میانه‌ی جنگ کوروش فرزند تومیریس را به قتل رساند. اما فرجام دیکتاتور شکست بود. در میان ناباوری هخامنشیان سپاه کوروش تار و مار شد و خود او هم به دست این قوم ضعیف بدوی، در شمال ایران فعلی، کشته شد.
 
تومیریس مَشکی را از خون کشته‌شدگان هخامنشی پر کرد و سر کوروش دیکتاتور را در آن فرو برد. آن گاه به کوروش گفت:
«هر چه کُشتی سیراب نشدی. اکنون با این خون برای همیشه سیراب شو.»

این شخصیتی است که اسم او را عبد صالح خداوند گذاشته‌اند. اسنادی که از کورش به جا مانده این‌هاست و چیزی بیشتر از این درباره‌ی او وجود ندارد. این‌ها ویژگی‌های شخصیتی کوروش تاریخی است. مگر می‌توان این‌ها را انکار کرد؟ اگر سندی غیر از این دارند، بیاورند. اگر ندارند، برای چه قرآن را آلوده به چنین شخصیت‌های فاسدی می‌کنند؟ کورش در زمان خود، مصداق طاغوت و استکبار بود.

ریاحی: باید به این نکته توجه داشته باشیم که مستکبران، اسکندر را بسیار مقتدر و افتخارآمیز معرفی کردند و بعد برای تحقیر یونانی‌ها و مقدونی‌ها فیلم «الکساندر» را ساختند. به همین شکل، اگر بتوانند این مفهوم را جا بیندازند که کوروش همان ذوالقرنین است، باید منتظر باشیم که چنین کاری را با ذوالقرنین انجام دهند. به این ترتیب خیلی راحت، نام ذوالقرنین قرآنی به دست خودمان در کل دنیا زیر سؤال می‌رود. بعد هم به صحبت علمای ما استناد خواهند کرد که ذوالقرنین همان کوروش بوده است. آن موقع نمی‌گویند کوروش ایرانی این کارها را کرده، بلکه می‌گویند ذوالقرنین مرتکب این قتل و غارت‌ها شده است.
ادامه دارد...
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط حسینی در تاریخ 1393/11/11 و 22:36 دقیقه ارسال شده است

آقا ننویس که من می خواهم بین طرف دارانش اختلاف بیندازم
انجام بده
پاسخ : سلام علیکم!
متوجه منظور شما نشدم.

این نظر توسط حسینی در تاریخ 1393/11/11 و 22:20 دقیقه ارسال شده است

ﻫﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺠﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟
ﺁﺷﻮﺭ ﻫﺎ ﺍﺯ 3500 ﺳﺎﻝ ﺗﺎ 2500 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ
ﻃﺒﻖ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺷﻮﺭﯾﻬﺎ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺯﻩ ﻟﻮﺑﺮ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ
ﻫﺴﺖ .ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ 30 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺍﺯ 100 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺷﺪ
ﭘﺎﺭﺱ ﻫﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭﻩ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺷﺎﻥ 120 ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩ .
ﺁﺷﻮﺭﯼ ﻫﺎ ﺩﺭ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻧﻬﺎ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺳﺎﻻﻧﻪ
ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ
ﺛﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ 45 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ‏( ﯾﻌﻨﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺗﺎ ﮐﺮﺝ ‏)ﺑﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ
ﺍﺷﻮﺭ ﻫﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻬﺖ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ ‏( ﭘﺎﺭﺳﻬﺎ ‏) ﺩﺭ ﮐﺘﯿﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺷﻮﺭﯾﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ
ﺍﺳﺖ .
ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﺎﯾﮑﺖ ﺧﺒﺮ ﺷﺪ ﻭﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﺭﺱ
ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﭽﻪ ﻭﻧﮏ ﺑﻮﺩﻩ
‏( ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻟﻮﺣﻬﺎﯼ ﺁﺷﻮﺭﯼ ﺣﺪﺱ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺣﺪ 10 ﺗﺎ100 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺑﺎﺷﺪ ‏( ﺁﻧﻬﺎ
ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ‏) ﮐﻪ ﺣﺪ 1 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻫﻢ
ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﻮﺣﻬﺎ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻫﺎ ﺛﺒﺖ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﻌﺪﺍً ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ
ﻣﻠﺘﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﺑﻪ
ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﺎﻡ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻭﺟﺎﯼ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ‏)
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺷﺮﻕ ﻭﻏﺮﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﻪ
ﯾﻐﻤﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ؟
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭘﯿﺮﻧﯿﺎ – ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻭ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ
ﺁﺷﻮﺭ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﻗﻘﻨﻮﺱ
Www.iran1396.blogfa.com
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ 93/10/10 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﯿﺮﺻﺎﺩﻕ

این نظر توسط حسینی در تاریخ 1393/11/11 و 22:16 دقیقه ارسال شده است

با سلام برای اینکه اختلاف بین طرف داران کوروش پرست بیفتد بگوید کوروش مال کجای ایران است مثلا اگر ثابت شد مال تبریز است ان وقت ارومیه ها هم می توان بگو یند کوروش خوب بود چون یک تبریزی می گوید اگر تبریز نبود چی داشتید افتخار کنید برای همین هیچ وقت ماهواره ها برای کوروش شهر پیدا نمی کنند ولی تا دلت بخواهد وصیت نامه پیدا می کنند

این نظر توسط حسینی در تاریخ 1393/11/11 و 22:10 دقیقه ارسال شده است

با سلام لطفا بگو ید کوروش مال کجای ایران است آن وقت بین طرف دارانش اختلاف به وجود می آید


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری