محمد بن ابی عمیر (م 217 ه)
نویسنده: عبدالرحیم اباذری
وی یکی از اصحاب و شاگردان امام کاظم و امام رضا و امام جواد علیهمالسلام بود. احادیث بسیاری از محضر آن امامان همام آموخت و فقیه زمان خویش و مورد وثوق همه شد.[1]
وقتی هارون ملعون، امام کاظم علیهالسلام را به بند کشید در پی تعقیب و دستگیری یاران آن حضرت بر آمد. چون محمد بن ابی عمیر از اصحاب خاص بود و اطلاعات دست اوّلی در این مورد داشت زودتر از دیگران به دام مأموران هارون افتاد.
او را به نزد خلیفه آوردند. هارون ملعون فهرست اسامی شاگردان امام موسی بن جعفر علیهماالسلام را از او خواست. محمد گفت: من شغل پارچهفروشی دارم و در شناخت انواع پارچهها اطلاعات زیادی میتوانم در اختیار شما قرار دهم؛ ولی دربارهْ شیعیان و شاگردان امام موسی بن جعفر علیهماالسلام چیزی نمیدانم.
به دستور هارون ملعون او را زندانی کردند و چند روز بعد، محمد را به شکنجهگاه بردند تا او را به اقرار وا دارند. نخست وی را برهنه کردند و در میان دو ستون، از دست، آویزان نمودند. بلافاصله ضربات تازیانه یکی پس از دیگری بر پیکرش فرو آمد و تمام بدنش در اثر این ضربات، تاول زد.
چون شکنجهها غیر قابل تحمّل شد یک لحظه در دلش تردید آمد و میخواست اعتراف کند. در این هنگام، محمد بن یونس بن عبدالرحمن، یکی دیگر از شاگردان خاص امام که به همین جرم، دستگیر و با دست و پای بسته، نظارهگر این صحنه دلخراش بود، ناگهان با صدای عتابآمیز، محمد را به مقاومت هر چه بیشتر فرا خواند.
تذکر و عتاب یونس، بر مقاومت او افزود.[2] شکنجهگران از کار خود خسته شدند و پیکر آغشته به خون او را رها کردند و رفتند. این تنها یک مورد از شکنجههای وی در زمان هارونالرشید ملعون بود.
در عصر مأمون ملعون نیز همچنان زیر نظر و تعقیب بود. روزی مأمون ملعون او را به قصر فراخواند و به او پیشنهاد قبول امر قضاوت کرد. هدف خلیفه این بود که او را به دربار، جذب کرده و بدین ترتیب، کارهایش را زیر نظر داشته باشد.
اما ابن ابی عمیر نپذیرفت. مأمون او را تهدید به مجازات کرد؛ ولی او زیر بار نرفت و در جواب گفت: من کاری به قضاوت ندارم و میخواهم در تعلیم و تربیت شاگردان، تلاش کنم و به عبادت، مشغول باشم.
خلیفه چند روز، فرصت داد تا خود بیندیشد و سپس تصمیم بگیرد. محمد از قصر بیرون آمد و یقین داشت که اگر قبول قضاوت نکند، پیامدهای ناگواری برایش خواهد داشت. خانوادهاش را به صبر و پایداری در راه خدا توصیه کرد. او میدانست که چند روز دیگر مأموران، دوباره به سراغش خواهند آمد. احادیث و یادداشتهایی را از امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام ضبط و ثبت کرده بود و در سلسله اسناد آنها اسامی راویان و شاگردان را هم آورده بود که اگر به دست مأموران خلیفه میافتاد، اوضاع وخیمتر میشد. از این رو، محمد همه یادداشتها و احادیث جمعآوری شده را به خانه خواهرش که از زنان فاضل و محدثان بغداد بود برد تا برایش نگاه دارد. یادداشتهای ابن ابی عمیر در حدود صد موضوع مختلف فقهی، کلامی و اخلاقی جمعآوری شده بود.[3]
چند روز بعد، یحیی بن اکثم از جانب خلیفه، حکمی را مبنی بر لزوم قبول قضاوت در دستگاه عباسی به محمد ابلاغ کرد و در صورت عدم پذیرش، تهدید به دستگیری و زندان و مصادره اموال نمود. اما او همچنان از قبول مقام، امتناع ورزید.
یحیی بن اکثم، نزد مأمون ملعون بازگشت و ماجرا را به خلیفه خبر داد. به دستور خلیفه، طاهر بن حسین، رئیس پاسبانان بغداد با چند نفر، مأمور به خانه محمد، هجوم بردند. اثاث و اموال منزل را توقیف و ابن ابی عُمَیر را دستگیر و روانه زندان کردند.[4]
این واقعه، اندکی پس از شهادت امام رضا علیهالسلام انجام گرفت. مأمون عباسی با آوردن محمد به دستگاه قضاوت میخواست از وجهه و موقعیت او به نفع حاکمیت خود سود جوید. چون حضور شخصیتی مانند او در دستگاه مأمون، جلوی بسیاری از مشکلات و احیاناً اغتشاشها و مخالفتهای احتمالی را میگرفت و محمد به خوبی به این حقیقت واقف بود.
روزهای اوّل، زندان با تهدید و تطمیع گذشت؛ ولی چندان سودی نبخشید و در اراده آهنین این فقیه و محدث مجاهد خللی وارد نشد. در مرحله بعد، دوباره خشونتها و شکنجهها آغاز شد.
دستان و گردن محمد را به کنده چوبی بستند و بر پاهایش غل و زنجیر نهادند و شکنجههای گوناگونی را بر وی وارد کردند. پس از چند روز کمکم با زندانبانان و زندانیان دیگر، مأنوس شد و در میان آنان، نفوذ معنوی پیدا کرد و همه او را عابد و زاهد یافتند و به تدریج از شدت شکنجهها کاسته شد.
چهار سال یا بیشتر در زندان به سر برد. روزی مسؤول زندان به خلیفه، گزارش داد که ابن ابی عمیر، روز و شب به عبادت، مشغول است و با رفتار و کردار خود، محبوب دلها شده است. نگاه داشتن او بیش از این به صلاح خلیفه نیست. مأمون دستور آزادی او را صادر کرد و گفت: دیگر ما را با او کاری نیست. نه او را ببینیم و نه نامش را بشنویم.[5]
محمد بن ابی عمیر چون از زندان به خانه بازگشت، دید که اموال، مغازه و خانهاش به غارت رفته و مصادره شده است و با فقر و تنگدستی به زندگی ادامه داد.
یکی از تجّار که از قبل به وی بدهکار بود آمد و خواست تا ده هزار درهم بدهی خود را به او باز گرداند. محمد که از وضع زندگی او آگاه بود، پرسید این پول را از کجا آوردی؟ مرد بدهکار گفت: چون تو را در این وضع دیدم متأثر شدم و خانهام را فروختم تا بتوانم طلب تو را ادا کنم. محمد روایتی از امام صادق علیهالسلام نقل کرد که حضرت فرمودند: خانه که جزء ضروریات زندگی انسان است، در مقابل قرض، فروخته نمیشود. بعد گفت: بنابراین اگرچه به یک دینار آن هم (یک، یکِ آن دینارها) نیاز دارم ولی نمیتوانم آن را از تو قبول کنم و مبلغ را به آن مرد باز گرداند.[6]
سالهایی که محمد در زندان بود، خواهرش کتب و احادیث او را زیر خاک، مخفی کرد؛ اما متأسفانه در اثر رطوبت و پوسیدگی همه آنها از بین رفت. در نقلی دیگر نوشتهاند که در صندوقی مخفی کرد و در اثر سرایت آب باران پوسیده شد. وقتی محمد از زندان بازگشت و از ماجرا آگاه شد چون متن تمام احادیث را حفظ بود از نو به تألیف همهْ آنها پرداخت، ولی نتوانست سلسله راویان را در سند بیاورد. بنابراین تمام احادیث وی مرسل شد؛ ولی از نظر محدثان و اندیشمندان اسلامی، احادیث مرسله ابن ابی عمیر به منزله مُسند دیگران تلقی گردید.[7]