loading...
مجله اینترنتی فهادان
بازار فهادان
آخرین ارسال های انجمن
سر دبیر بازدید : 701 پنجشنبه 1394/06/26 نظرات (0)

"لاف عاشقی" نقدی بر ابوهاشم کوفی

«اوّل خانقاهی که در اسلام بنا شد خانقاهی بود که یک نفر ترسا برای ابوهاشم عثمان بن شریک کوفی در رملهٔ شام بنا کرد.» و گفته: «اوّل کسی که او را صوفی گفته‌اند، ابوهاشم کوفی بود و قبل بر او کسی را به این نام نخواندند.»

و باید دانست که چون فضائل آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین، عالَم را به خود توجه داد، از خارق عادات و کشف کرامات و معجزات و غزارت (=وفور) انواع علوم و حسن اخلاق، مردم به فقهاء، دیگر مایل نبودند و این معنی بر ضرر بنی‌امیه تمام می‌شد. بر دولت خود ترسیدند؛ مضافاً بر اینکه با خاندان بنی‌هاشم، عداوت قدیمه را هم داشته‌اند؛ لاجرم به دستیاری نواصب و اعداء آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین شالوده‌ای ریختند و جمعی از منحرفین اهل بیت را به نام اولیاء، ترویج کردند. مانند: حسن بصری و زهری و خولانی و امثال ایشان که به این واسطه بشود درِ خانهٔ آل محمد علیهم‌السلام را ببندند و از آنجایی که «الناسُ عَلی دِینِ مُلوکِهِم» مردم، تابع هوای سلطان عصر خود گردیدند و روی از آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین برتافتند و به گرد این جماعت، پره زدند مگر جماعت قلیلی که: امْتَحَنَ اللَهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی. (حجرات؛3)

و این حضرات چون دیدند میل سلاطین به طرف آن‌هاست، چندان که توانستند بناهای بی‌جا و بدعت‌های شرم‌آور در شریعت سید انبیاء صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله به کار بردند ولی کسی آن‌ها را به نام صوفی نمی‌خواند تا اینکه در اواخر دولت بنی‌امیه، «ابوهاشم عثمان بن شریک کوفی» (متوفی ۱۵۰ ق.) پیدا شد. پس او مانند رهبانان پشم می‌پوشید و لباس‌های درشت و خشن در بر می‌کرد و حلول و اتحادی را که نصاری دربارهٔ عیسی علیه‌السلام قائل بودند دربارهٔ خود جلوه داد.

از این جهت او را صوفی گفته‌اند و این اسم در میان ایشان شهرت پیدا کرد. پس هر که متابعت ابوهاشم کوفی می‌کرد او را صوفی می‌گفته‌اند. رفته رفته فرق مختلفه در میان ایشان پدیدار گردید به حدی که احصای طرق ایشان بسیار مشکل است و اصطلاحاتی جعل و وضع نمودند و سلسله‌هایی مرتب ساختند و برای خود شیخ و مرشد تراشیدند. هر فرقه، فرقهٔ دیگر را بر باطل می‌دانست.

حقیر تا چهل و هشت فرقهٔ صوفیه را در «السیوف البارقه» ایراد کرده‌ام و تمام این فرق به کلی از مسجد، اعراض دارند و بنایی در مقابل مسجد برای عبادت و ذکر خود بنا کردند و آن را «خانقاه» نامیدند؛ مثل اینکه مجوس، معبدی برای خود اختراع کردند به نام «بیت النوبهار» و یهود به نام «بِیَع» بر وزن عِنَب برای محل عبادت خود ساخته‌اند؛ نصاری «کنیسه» بنا کردند.

پیغمبر اسلام صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله مسجد بنا فرمود، این حضرات صوفیه در مقابل پیغمبر صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله «خانقاه» بنا کردند.

جامی در «نفحات الانس» ـ که نسخهٔ طبع هند او در نزد این قاصر موجود است ـ در شرح حال همین ابوهاشم کوفی گوید:

«اوّل خانقاهی که در اسلام بنا شد خانقاهی بود که یک نفر ترسا برای ابوهاشم عثمان بن شریک کوفی در رملهٔ شام بنا کرد.» و گفته: «اوّل کسی که او را صوفی گفته‌اند، ابوهاشم کوفی بود و قبل بر او کسی را به این نام نخواندند.»

ما می‌پرسیم: مرد نصرانی چه مناسبت دارد که پولی خرج کند و خانقاهی برای یک مسلمانی بنا کند؟! مگر آنکه می‌دانسته که این دین اسلام را بر هم می‌زند و این بر نفع نصاری تمام می‌شود.

مقدس اردبیلی رضوان الله تعالی علیه در «حدیقة الشیعه» می‌فرماید که: شیعه و سنی نقل کردند که اوّل کسی را که صوفی گفته‌اند ابوهاشم کوفی بود. اسم او عثمان بن شریک است و از این جهت او را صوفی گفته‌اند که چون رهبانان نصاری، جامه‌های پشمینهٔ درشت می‌پوشید و مثل نصاری به حلول و اتحاد، قائل شد. لیکن نصاری دربارهٔ عیسی علیه‌السلام به حلول و اتحاد قائل بودند و او از برای خود این دعوی می‌نمود و در این دو دعوی متردد بود، آخر معلوم نشد که رأی شوم او به چه قرار گرفت.

و در کتاب «اصول الدیانات» می‌فرماید: ابوهاشم به ظاهر، اشعری و جبری بود و در باطن، ملحد و دهری و مراد او از وضع این مذهب، این بود که دین اسلام را بر هم بزند و از ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام چندین حدیث در طعن او وارد است و پیروان او را خواه پشم بپوشند، خواه نپوشند آن‌ها را صوفی گویند.

در کتاب «قرب الإسناد[1]» به سند خود از امام حسن عسکری علیه‌السلام روایت می‌کند که آن حضرت ـ هنگامی که از حال ابوهاشم پرسش کردند ـ فرمود: «إنه فاسدُ العقیدة جداً. ابتدع مذهباً و لبس الصوف و جعله مفراً لعقیدته الخبیثه» و در روایت دیگر می‌فرماید: «و جعله مفراً لعقیدته الخبیثه لنفسه و اکثر الملاحده و جنه لعقایدهم الباطله» یعنی ابوهاشم کوفی مردی فاسد العقیده می‌باشد. مذهبی اختراع کرد و جامهٔ پشم پوشید و آن را وسیلهٔ کفریات خود قرار داد و راه فرار خود و اکثر ملاحده و سپر اعتقادات باطلهٔ ایشان؛ یعنی خود را صوفی گفت که مردم او را تکفیر ننمایند و تبرّی از او نجویند.

پس به مصداق حدیث معتبر «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً كَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَمَنْ‏سَنَ‏سُنَّةًسَيِّئَةً كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة[2]» یعنی هر کسی که سنتی نیکو در میان بگذارد که رضای خدا و رسول در آن سنت بوده باشد از برای اوست اجر آن سنت و اجر هر کس که به آن عمل بنماید و آن کس که سنت بدی یعنی بدعتی در دین بگذارد، گناه آن بدعت و هر کس که به آن بدعت عمل کرده باشد بر گردن آن صاحب بدعت است.

از اینجا حال ابوهاشم که سرحلقهٔ صوفیان است باید دریافت که گناهان عمل کنندگان به بدعت او بر گردن اوست بدون اینکه از گناهان عمل کنندگان چیزی کم بشود بلکه اگر توبه هم بنماید، توبهٔ او قبول نمی‌شود.

عدم قبول توبهٔ مردی که در دین بدعت نهاد!

بر حسب روایتی که علامه مجلسی در «بحار الانوار[3]» و صدوق در «علل الشرایع[4]» به اسناد خود از هشام بن حکم از امام صادق علیه‌السلام روایت کردند مردی در زمان یکی از انبیاء سلف از پی روزی حلال رفت که اسباب زندگانی خود را به آن منظم نماید، برای او ممکن نشد. پس به طلب حرام برآمد، هم میسّر نشد. بالأخره شیطان خود را به او ظاهر گردانید و گفت:‌ ای فلان! دنیا، طلب کردی از حلال، برای تو ممکن نشد؛ از حرام، طلب کردی، برای تو حاصل نشد. اکنون تو را دلالت می‌کنم به طریقی که اگر به آن عمل بنمایی به مقصود خود خواهی رسید از مال و ریاست و دستگاه و منصب و جاه. گفت: مرا دلالت کن که طالب همچو مطالبی باشم و سال‌هاست که برای تحصیل آن تعب می‌کشم. بالأخره شیطان به او گفت: دینی اختراع کن و مردم را به سوی او دعوت بنما. آن مرد قبول کرد و این امر شنیع را مرتکب گردید و مردم، بسیار بر او جمع آمدند و اموال فراوان برای او حاصل گردید و صاحب ریاست و دستگاه شد.

پس بعد از مدت زمانی با خود فکر کرد که عجب امر شنیعی بجا آوردم. راه نجات این است که توبه بنمایم و مردم را از این امر شنیع و دین اختراعی برگردانم؛ پس اصحاب خود را طلبید و به ایشان اعلام کرد که این دین، اصلی ندارد و اختراعی است و از تسویلات شیطانی است؛ از این دین دست بردارید. (تسویل یعنی فریب و مکر و إغواء)

اصحاب او چون این بشنیدند بر او انکار کردند؛ گفتند: تو مرتد شده‌ای و در دین خود شک کرده‌ای وگر نه دین حق همین است! و اگر کسی از این دین برگردد بر باطل باشد.

آن مرد چون این سخنان بشنید زنجیری در گردن خود انداخت و او را بر میخی استوار کرد و با خود گفت: این زنجیر را از گردن خود باز نکنم تا خدا مرا بیامرزد. پس خدای تعالی وحی نمود به پیغمبر آن زمان که بگو به آن مرد: به عزت و جلال خودم قسم که اگر بخوانی مرا تا بند از بند تو جدا شود دعای تو را مستجاب نکنم و توبهٔ تو را قبول نخواهم کرد و گناهان تو را عفو ننمایم مگر اینکه زنده کنی کسانی که به این دین اختراعی تو از دنیا رفته‌اند و آن‌ها را از این دین برگردانی.

پس ابوهاشم کوفی که اختراع این مذهب نمود تا اینکه الی یومنا هذا شیخ‌صورتانِ شیطان‌سیرت و زاهدفریبانِ رو به طبیعت که از برای قوت، چون عنکبوت از بهر صید مگس، دام‌ها تنیده حال آن‌ها چه خواهد بود؟

سَیَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ...

کشف الاشتباه در کجروی اصحاب خانقاه، شیخ ذبیح الله محلاتی
مصحّح: مسعود رضانژاد فهادان 


[1] حديقة الشيعة، ص 564؛ و عنه في خاتمة المستدرك، ج 3، ص 285

[2] فصول المختارة؛ صفحه 136

[3] بحار الأنوار (چاپ بیروت)؛ ج2؛ ص297

[4] علل الشرلیع؛ ج2؛ ص 493؛ باب 243

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری