loading...
مجله اینترنتی فهادان
بازار فهادان
آخرین ارسال های انجمن
سر دبیر بازدید : 1173 یکشنبه 1393/07/27 نظرات (0)

یکی از اشخاصی که خداوند متعال به او رحم و کَرم خاص نموده، ماجرای یوسف استیس می‌باشد، او داعی مسلمانی است که در شهر اسکندریه (الکساندریا) در ایالت ورجینیا، نزدیک واشنگتن سکونت دارد. او اصلاً از ایالت تگزاس است، بیشتر وقت لباس عربی سفید رنگ پوشیده، شب و روز برای نشر و پخش دین اسلام در تلاش است و برای سربلندی آن از هیچ کوششی دریغ نمی‌کند.

اینک داستان اسلام او را از زبان خودشان می‌شنویم:
من از ساکنین ایالت تگزاس بوده و خویش را برای نشر دعوت مسیحیت وقف نموده بودم.
ما از اسلام و هر چیز متعلق به آن نفرت شدید داشتیم و بیشتر مردم در غرب همینطور هستند.
برای ما گفته بودند که مسلمانان به خدا ایمان ندارند، صندوق سیاهی را در صحرای عربستان مقدس می‌شمارند و روزانه پنج مرتبه زمین را می‌بوسند.
و شنیده بودیم که مسلمان‌ها تروریست هستند، طیاره ربائی می‌کنند و بت می‌پرستند و…
تعداد زیادی از مردم به شنیدن داستان مسلمان شدن یک کشیش و یا راهب مسیحی شوق وافر داشته و به طور خاص از من سوال می‌کنند که چطور مسلمان شده‌ام، و از آن جمله یکی از دکتران مسیحی از طریق‌ای میل از من سوال نمود که چرا؟ وچگونه مسیحیت را ترک کرده و دین اسلام را قبول نمودی؟!
من جوابی را که به آن طبیب مسیحی نوشته‌ام در اینجا برای شما خوانندگان گرامی نیز می‌نویسم واز همه کسانی که این واقعه را خوانده و به آن اهمیت می‌دهند تشکر و قدر دانی می‌کنم.
اسم من یوسف استیس است، من ریاست عمومی «اتحادیه‌های دینی مسلمانان [۳]» امریکا را به عهده دارم که در واشنگتن فعالیت می‌کند و بخاطر وظیفه‌ای که دارم به نقاط مختلف دنیا سفر می‌کنم تا پیغام حضرت مسیح را که در قرآن ذکر شده است برای همه جهانیان برسانم.
و هم چنین ما به اجرای گفتگوی دینی با بقیه ادیان می‌پردازیم، به نظریات آن‌ها به خوبی گوش فرا داده و عقاید و افکار خویش را با استفاده از وسایل که در دسترس ما است برای همه می‌رسانیم. بیشتر کار ما در ضمن مؤسسه‌های حکومتی و یا شخصی، در ارتش، پوهنتون‌ها (دانشگاه‌ها) و زندان‌ها می‌باشد.
هدف اول ما رساندن پیغام اسلام و آموزش دادن آن برای عامهٔ مردم است و اینکه به آن‌ها بفهمانیم که مسلمان‌ها چه کسانی هستند و اسلام واقعی چیست؟
با وجود اینکه روز به روز بر عدد مسلمان‌ها افزوده شده و اسلام کم کم با مسیحیت (بزرگ‌ترین دین بر روی زمین) مساوی می‌شود باز هم تعداد زیادی از کسانی که ادعای مسلمانی می‌کنند، اسلام را به طور صحیح نشناخته و نمی‌توانند که نمایندگان واقعی این دین مقدس باشند.
من در یک خانواده مسیحی ملتزم به دین در غرب، وسط امریکا متولّد شدم، اجداد من از اولین کسانی هستند که در این منطقه مسکن گرفته، کلیسا‌ها و مدارس زیادی را در آنجا تأسیس نمودند.
ما از سال ۱۹۴۹م در هیوستن (ایالت تکزاس) مقیم شدیم و من آنگاه در مرحله ابتدائی درس می‌خواندم.
در سن دوازده سالگی در سادینا (تگزاس) من را «غسل تعمید [۴]» دادند، و قبل از اینکه به سن بلوغ برسم از کلیسا‌ها و معابد مسیحی زیادی دیدن نمودم تا از نقطه نظر‌ها و معتقدات آن‌ها نیز اطلاع حاصل نمایم؛ بطور مثال به کلیساهای پروتستان‌ها (که مؤسس آنجان وزلی است) رفته و با اعضای کلیسای پروتستانی ناصریه، کلیسای مسیح، کلیسای رب، کلیسای رب المسیح و همچنین اعضای کلیسای انجیل کامل کاتولیک‌ها [۵] ملاقات نمودم.


آغاز مطالعه گسترده:

و پس از آن دربارهٔ ادیان و مذاهب معروف شروع به تحقیق نمودم… در باره یهودیت، مذهب بودا، هندوئیسم، معتقدات ساکنین اصلی آمریکا و...
اما اسلام تنها دینی بود که اصلاً در باره آن تحقیق و مطالعه ننمودم.
شاید سوال کنید که چرا؟ بلی سوال منطقی است.
انتخاب موسیقی دینی به حیث رشته تحصیلی
با مرور زمان به انواع مختلف موسیقی و به طور خاص موسیقی جوسبیک [۶] علاقمند شدم؛ چرا که افراد خانواده‌ام متدین بوده و موسیقی را دوست داشتند و من هم با شوق وافر به آموختن موسیقی پرداختم که بعد از دو سال به رتبه کشیش (عالِم نصرانی) در نزد کلیساهای که با آن مرتبط بودم نائل شدم.
در سال ۱۹۶۰م شروع به استخدام کلید‌های موسیقی نمودم و در سال ۱۹۶۳م مالک چند استادیوی موسیقی در «لوریل» و «ماری لاند» شدم که آن‌ها را استادیو‌های موسیقی استیس نامگذاری نمودم.

احساس نا‌آرامی:

در طول سی سال گذشته من و پدرم در میدان تجارت نیز پیشرفت‌های چشمگیری نمودیم بطوریکه نمایشگاه‌های بزرگ پیانو و اورگن در تگزاس، اوکلاهاما و فلوریدا برگزار می‌نمودیم که از این راه ملیون‌ها دالر امریکائی ربح بردیم اما هیچگاه سکون و آرامش نفسی نداشتم، سوالهای زیادی ذهنم را پریشان ساخته بود…
چرا پروردگار من را آفریده است؟ از من چی می‌خواهد که انجام دهم؟ یا اینکه اصلاً پروردگار کیه؟
از همه مهم‌تر مسئله «تثلیث» را ببینیم:
دنیای مسیحیت از حل این موضوع عاجز مانده است که چطور خدای واحد تبدیل به «اقانیم سه گانه [۸]» می‌شود، و اینکه خدای قادر و توانا نمی‌تواند گناهان بشر را بیامرزد، پس ناچار به انسانی تبدیل شده و به زمین فرود می‌اید و مثل انسان‌ها زندگی می‌کند و بعد از آن بیاوری و حقیقت همهٔ گناهان انسان‌ها را به دوش می‌کشد بدون اینکه فراموش نمائیم که او پروردگار توانا و خالق آسمان‌ها نیز هست!!

باور نکردنی است! تا اینکه در یکی از روزها…

در سال ۱۹۹۱م برای اوّلین بار بود که فهمیدم مسلمان‌ها به تورات و انجیل نیز ایمان دارند، به عیسی مسیح علیه السّلام نیز ایمان دارند و اینکه عیسی پیامبر خدا است، معجزه آسا تولّد شده و پدر نداشته است، و عیسی به آسمان‌ها رفته است!
تعجّب نمودم که چگونه ممکن است که اینطور باشد! اوّل نمی‌توانستم این چیز‌ها را باور کنم؛ چرا که من اکثر با کشیش‌ها و دعوتگران مسیحی نشست و برخاست داشته و آن‌ها نسبتهای بدی به اسلام می‌دادند تا جائیکه ما اصلاً دوست نداشتم با مسلمان‌ها همنشینی و مصاحبت نمایم.
پدر من که در دهه هفتاد به حیث کشیش تعیین شده بود فعالیت‌های زیادی به نفع کلیسا داشت و مدارس زیادی را تمویل می‌کرد.
پدر و مادر من بیشترِ مبشّرین و دعوتگران معروف مسیحیت و واعظ‌های که در تلویزیون برنامه‌های تبلیغی داشتند را می‌شناختند تا جائیکه آن‌ها از «اورال روبرتز» دیدن نمودند و در ساخت برج عبادتی در شهر «تیولا» سهم گرفتند و از طرفداران سرسخت جیمی سواگرت، تامی و جیم بیکر، جیری فول ویل و جان هاگی بودند.
و همچنین پدر و مادر من کیست‌ها (نوارهای) مختلفی از سخنرانی‌ها و محاضره‌های مبشّرین را در شفاخانه‌ها، منزل‌های متقاعد شدگان (باز نشسته‌ها) موسسه‌های نگهداری از بزرگسالان و غیره توزیع می‌نمودند.

دیدار با یک مسلمان:

در اواخر سال ۱۹۹۱م پدر من با یکی از تاجران مصری شروع به تجارت نمود و از من خواست که با آن شخص ملاقات نمایم، من در قدم اوّل اهرامهای مصر، مجسّمه ابوالهول و رودخانهٔ زیبا و داستانی نیل را تصوّر نمودم… پس از آن والدم گفت که او مسلمان است.
باورم نیامد، امکان ندارد! چیزهای را که درباره مسلمان‌ها شنیده بودم برای پدرم بازگو نمودم که آن‌ها دهشت گرد هستند، طیاره ربائی می‌کنند، انفجارات… با وجود همه این‌ها به پروردگار ایمان ندارند، زمین را روزانه پنج مرتبه می‌بوسند و صندوق سیاهی را در صحرای عربستان مقدّس می‌شمارند! و…
من نمی‌خواستم با این فرد مسلمان ملاقات داشته باشم اما پدرم خیلی اصرار نمود، و چون مجبور شدم این ملاقات را با چند شرط پذیرفتم.
موعد ملاقات روز یکشنبه بعد از نماز در کلیسا بود ومن پس از نماز مثل همیشه کتاب مقدّس در زیر بغل و صلیب در گردنم آویزان بود و بر سر کلاه مخصوصی داشتم که روی آن نوشته شده بود «مسیح همانا پروردگار است».
همسر و هر دو دختر من نیز در این لحظات با من بودند و ما همه آماده ملاقات با یک مسلمان شده بودیم، و چون به شرکت تجارتی داخل شدم از پدرم سوال نمودم: مسلمان کجاست؟ او بطرف شخصی که مقابلش نشسته بود اشاره کرد، با خود گفتم این شخص نمی‌نواند یک مسلمان باشد.
من فکر می‌کردم که شخص قوی هیکلی را خواهم دید که پیراهن بلند پوشیده، عمامهٔ خیلی کلان بر سر دارد و ریش بلند او تا انتهای پیراهنش خواهد رسید و ابروهای او پیشانی‌اش را پوشیده خواهد داشت.
اما این شخص مسلمان مرد خیلی آرام، مهربان ومؤدب بود و ظاهری آراسته داشت، سلام و احترام خیلی گرمی نموده و با من مصافحه کرد، باورم نمی‌شد… باید این شخص را هرچه زود‌تر از گمراهی نجات بدهم، لذا پس از مقدّمه خیلی کوتاهی از او سوال نمودم.

آغاز گفتگو:

آیا بوجود پروردگار ایمان داری؟
بلی.

خوب، آیا به آدم و حوا ایمان داری؟
بلی.

به ابراهیم چی؟ و اینکه برای رضای پروردگار تن به قربانی فرزند داد؟
بلی.

به موسی و معجزه‌هایش و اینکه دریا را شق نمود؟
بلی.

چه خوب است، مسأله از آنچه که توقّع داشتم آسان‌تر است! داخل نمودنش در مسیحیت نیاز به جدّ و جهد چندانی ندارد و من برای این کار مناسب هستم.
من افراد زیادی را به مسیحیت داخل نمودم، اما این یک کارنامهٔ خیلی کلان خواهد بود که فرد مسلمانی را مسیحی نمایم.
گفتم: که اگر میل داشته باشی با هم چای و یا قهوهٔ بنوشیم و موافقت نمود، با هم به قهوه خانهٔ که در آن نزدیکی بود رفته و درباره موضوع دوست داشتنی من (ادیان و اعتقادات) صحبت نمودیم.
من بیشتر صحبت می‌نمودم و در اثنای صحبت به سخت‌ترین وجه به اسلام حمله نمودم.

دوستی و تأثیر پذیری:

و دانستم که او (مسلمان) خوب گوش می‌گیرد، آرام و با وقار است و تا اندازه‌ای نیز خجالتی و اتفاق نیفتاد که سخنم را قطع نماید، محبّت او در قلبم جای گرفت و با خود تصوّر نمودم که اگر کوشش نمایم می‌تواند مسیحی خیلی خوبی باشد اما نمی‌دانستم که ارادهٔ پروردگار چیز دیگری را خواسته است و من خود شکار این مرد مسلمان خواهم شد.
با خوشحالی موافقت نمودم که با این مرد مشغول به کار شوم و حتی با هم چند سفر داشته باشیم، در هنگام سفر و یا هر فرصت مناسب دیگری از عقاید و ادیان مختلف صحبت نمودیم و من هر چند گاهی برایش کیست‌ها (نوارهای) دعوتی وتبلیغی می‌دادم تا در باره مفهوم پروردگار، معنای زندگی و هدف از خلقت انسان‌ها، در باره پیامبران و غرض از بعثت ایشان چیزهای را در ذهن او جایگزین سازم و او نیز از معلومات و تجربه‌های خویش من را مستفید می‌گردانید.
در یکی از روز‌ها خبر شدم که محمد (دوست مسلمان من) از منزل خویش برای چند روزی به مسجد منتقل می‌شود، نزد پدرم رفتم و برایش گفتم: اگر امکان دارد دوست من در خانهٔ ما و با ما زندگی نماید و اینطور می‌توانیم در هماهنگی و پیشبرد کار‌ها بیشتر با هم مساعدت نمائیم، و اگر من مسافرت نمودم او در منزل بماند.
پدرم موافقت نمود ومحمد نزد ما و در خانه ما سکونت اختیار کرد و من هم طبعاً دوستان مبشّر و کشیش خویش را که در ایالت تکزاس و مرزهای مکزیک مشغول دعوت و تبلیغ به مسیحیت بودند، به خانه آورده تا محمد را به مسیحیت داخل نمائیم.

یک واقعه

یکی از دوستان مسیحی من که دعوتگر نشیطی نیز بود و همیشه نوشته‌ها و جزوه‌های از مسیحیت را در بین مردم پخش می‌نمود دچار مریضی قلب شد و در شفاخانه «ویتیرانس [۹]» بستر شد، من در هر هفته چند مرتبه به ملاقات او می‌رفتم و هر دفعه محمد را نیز همراه خود می‌بردم و حول مسأله «عقائد و ادیان» با هم به گفتگو می‌پرداختیم، اما دوست من که مریض بود نمی‌خواست هیچ چیزی در باره اسلام بفهمد و اصلاً اهمیت نمی‌داد.
در آن اطاق مریض دیگری نیز خوابیده بود که در یکی از روز‌ها کنار بستر او رفته و از اسمش پرسیدم. گفت: اهمیتی ندارد که اسم من چی است. گفتم: از کجا هستی؟ گفت: از ستاره مشتری. با خود گفتم: من در بخش امراض قلی هستم یا در بخش امراض عقلی!
دانستم که شخص دچار افسردگی شدید بوده و احساس تنهائی می‌کند و احتیاج به کسی دارد که با او صحبت نماید.
درباره ذات پروردگار با او صحبت کردم و قسمتی از داستان حضرت یونس در «عهد قدیم انجیل [۱۰]» را برایش خواندم که چگونه پروردگار او را برای هدایت قوم مبعوث نمود اما قومش او را تکذیب کردند…
خلاصهٔ داستان را برایش اینطور بیان کردم که ما هیچگاه نمی‌توانیم از مشکلات فرار نمائیم و پروردگار همیشه بر ما احاطه دارد.
بعد از اینکه سخنانم به پایان رسید آن شخص از من از بابت بد اخلاقی‌اش معذرت خواست و گفت که تحت شرایط روحی سختی قرار دارد و می‌خواهد چیزهای را اعتراف نماید، من گفتم: من وظیفه‌ام شنیدن اعترافهای مردم نیست و نه هم اینجا کلیسا است.
گفت: می‌دانم و من خود یک کشیش کاتولیک هستم.
من تعجّب نمودم و با خود گفتم چطور خواستم یک کشیش را موعظه نمایم!
او ادامه داد که از مدّت دوازده سال به حیث مبشّر و دعوتگر در جنوب و وسط امریکا، نیویارک ومنطقه مکزیک خدمت کرده است… و بعد از اینکه از شفاخانه رخصت شد برایش پیشنهاد کردم که با من در منزل ما سکونت نماید؛ چرا که قصد داشتم از هرجانب محمّد را احاطه نمایم، و او هم قبول کرد.
با کشیش جدید در باره اسلام صحبت نمودم، او چیزهای زیادی از اسلام می‌دانست و برای اوّلین بار برایم گفت: کشیش‌های کاتولیک در بارهٔ اسلام معلومات زیادی دارند حتی که شهادت دکترای خویش را در باره اسلام می‌گیرند.
بعد از اینکه به منزل آمدیم هرشب بعد از غذا با هم می‌نشستیم و در باره ادیان و عقائد صحبت می‌نمودیم.

اختلاف اناجیل

پدر من نسخه «انجیل ملِک جایمز [۱۱]» را با خود می‌آورد، من نسخهٔ «مراجعه [۱۲]» را با خود داشتم، همسر من نسخه دیگری از انجیل داشت و جالب اینکه کشیش کاتولیک نسخه کاتولیکی با خود حمل می‌کرد که با انجیل‌های در دست داشته ما فرقهای اساسی و کلیدی داشت، و همین طور پروتستانت‌ها نسخه‌های دیگری دارند.
ما بجای اینکه محمّد را قانع بسازیم که اسلام را ترک کند، بیشتر وقت ما صرف این می‌شد که کدام یک از نسخه‌های انجیل صحیح است. و هر یک از ما ادّعای صحیح بودن نسخه دست داشته خویش را کرده و بقیه اناجیل را تحریف شده می‌دانست.

طرح یک سوال، قرآن واحد!

یک شب که در باره نسخه‌های انجیل بحث و مباحثه می‌نمودیم سوالی به ذهنم رسید و از محمد پرسیدم: در طول ۱۴۰۰ سال که از نزول قرآن گذشته، شما چند نسخه (متفاوت) قرآن دارید؟
محمّد با خونسردی جواب داد که: قرآن فقط یک قرآن است و هرگز کوچک‌ترین تغییری در آن رخ نداده است؛ بلکه آنگاه که نازل شد صد‌ها صحابهٔ پیامبر خدا آن را حفظ نمودند و در کشورهای مختلف نشر و پخش شد و هزاران مسلمان بدون کوچک‌ترین خطا و یا اشتباهی این کتاب مقدّس را حفظ نمودند و همین طور با توا‌تر (حفظ در قلب ملیون‌ها مسلمان و نوشته شده در ملیارد‌ها نسخه) به ما رسیده است.
من از شنیدن این مسأله خیلی تعجّب نمودم؛ چرا که لغتی که انجیل به آن نازل شده اصلاً در این وقت کسی آنرا نمی‌یداند و نسخه‌های اصلی انجیل نیز گم شده است و اما قرآن به همین سادگی به این‌ها رسیده و زبان عربی هم بدون کدام تغییری هم اکنون در بین ملیون‌ها نفر صحبت می‌شود!!

نماز بدون موسیقی!

در این هنگام کشیش کاتولیک از محمّد خواست اگر امکان داشته باشد او را به مسجد ببرد تا کیفیت عبادت مسلمان‌ها را مشاهده نماید، و پس از اینکه برگشتند من از عبادت مسلمان‌ها و شعائر مذهبیشان سوال نمودم، کشیش گفت: مسلمان‌ها را مشاهده نمودم به حضور پروردگار نماز خواندند و پس از آن مسجد را ترک نمودند.
گفتم: از مسجد بیرون شدند بدون اینکه برنامهٔ موسیقی و غیره داشته باشند؟!
گفت: بلی.
و پس از گذشت چند روز یک بار دیگر کشیش مسیحی از محمّد خواست او را به مسجد ببرد، اما این مرتبه مثل دفعهٔ قبل زود بر نگشتند و ما تا نصفه‌های شب انتظار نمودیم و پریشان شدیم که حادثه‌ای برای آن‌ها رخ نداده باشد.

کشیش را نشناختم!

نیمه‌های شب آن‌ها آمدند، چون دروازه را باز کردم محمّد را شناختم اما آن شخص دیگر را ابتدا نشناختم… لباس و کلاه سفیدی پوشیده بود…بلی! او چه کسی جز کشیش پروتستانت می‌تواند باشد؟!
برایش گفتم: جناب کشیش مسلمان شدی؟
گفت: الحمد لله که به اسلام مشرّف شدم.
به اطاق خود رفتم، من و همسرم در بارهٔ اسلام صحبت نمودیم و دانستم که زن من نیز تمایل قلبی شدیدی به اسلام پیدا کرده و می‌خواهد مسلمان شود.
به اطاق محمد رفتم و او را از خواب بیدار نمودم، از او خواستم بیرون رفته و کمی با هم قدم بزنیم.
تا نزدیک نماز فجر با هم صحبت و مناقشه نمودیم، آخرین شکوک و شبهاتی را که در ذهن داشتم بی‌محابا عرض نمودم.
در این هنگام به یقین کامل دانستم که اسلام تنها دین حق بر روی زمین است و نوبت این رسیده که من نیز وظیفه‌ام را انجام داده و بیش از این خویشتن را از حق محروم نگه ندارم.
لحظات خیلی عجیبی بود، توجّه بفرمائید! شخص دعوت گر و نشیطی چون من که زندگی‌ام را برای پخش و نشر مسیحیت وقف نموده بودم، مسیحیت را ترک کرده و برای همیش به دینی که از همه بیشتر از آن نفرت داشتم داخل شوم!
بلی دین اسلام! که تبلیغات همگانی رسانه‌های غربی بر خلاف آن گوش جهانیان را کَر کرده، و دعای شب و روز راهبان و کشیش‌های مسیحی با تلاش‌ها و ثروت‌های این حکومت‌ها بر علیه آن می‌باشد.

بار ال‌ها! هدایتم کن

به باغیچهٔ پشت منزل مسکونی رفته و در آنجا پیشانی‌ام را به خاک (به جانب قبله مسلمان‌ها) گذاشتم و با چشمان اشک آلود و حالت عجز و التماس و زاری از خدای بزرگ خواستم مرا به دین حق راهنمائی فرماید، پس از لحظاتی سرم را بالا نمودم.
در آن هنگام فرشتگان را ندیدم که از آسمان پائین بیایند و نه هم روشنائی دیدم و نه صدائی شنیدم و نه هم کبوتران سفید رنگ را دیدم؛ اما تغیر خیلی عجیبی در درون خویش احساس نمودم، از گذشتهٔ سیاه و تاریک به تاریکی کفر و شرک با گذراندن وقت در ناروا و حرام خواری سخت پشیمان شدم و افسوس خوردم، وبه آینده‌ای روشن و زیبا به زیبائی اسلام و تابنده چون طلوع آفتاب از شرق مطمئن شدم.

اسلام، دین زیبائی‌ها

به اطاق خود باز گشتم، غسل نموده و لباس جدید و سفید رنگ پوشیدم (چونکه می‌خواستم زندگی جدید و تازه‌ای شروع نمایم).
ساعت حدود یازده ظهر در مقابل دو شاهد که یکی کشیش سابق معروف به «پدر پی‌تر جاکوب» و دیگری «محمّد عبد الرّحمن مصری» مرد مسلمان و متعهّدی که باعث هدایت ما شده بود، شهادتین را به زبان آوردم «أشهد أن لا إله إلّا الله وأشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله» و پس از لحظاتی همسر من نیز ایمان آورد، اما به حضور سه شاهد که من شاهد سوّم بودم.
پدر من هنوز محتاط بود و به موضوع به دیده شک می‌نگریست، و بعد از چند ماه او نیز ایمان آورد و همراه ما به مسجد می‌رفت.
اما اطفال ما: آن‌ها را از مدارس نصرانی‌ها بیرون کرده و به مدارس اسلامی داخل نمودیم.
آن‌ها پس از گذشت چند سال، بیشتر قرآن کریم را حفظ نمودند و تعلیمات شیوا و زیبای اسلام را فرا گرفتند.
و این تنها ما نبودیم که به اسلام پیوستیم بلکه تعداد زیادی از کشیش‌ها و روحانیون مسیحی را می‌شناسم که بعد از تحقیق و مطالعه در بارهٔ اسلام، به این دین مبارک داخل شده‌اند که از آنجمله محصّلی که در فاکولته (دانشکده) تعمید در تکزاس درس می‌خواند و اسمش «جو» بود، را دیدم که مسلمان شده است، او علّت اسلام آوردن خویش را مطالعه و تدبّر در قرآن کریم بیان کرد.
و همچنین شخصی را می‌شناسم که پس از اینکه هشت سال به حیث کشیش کاتولیک در افریقا به دعوت مسیحیت پرداخته بود مسلمان شد و اسم خویش را «عمر» گذاشت و هم اکنون مقیم ایالت تکزاس امریکا است.
و خواهشمندم به سایت‌های انترنیتی زیر داخل شده و معلومات خویش را در بارهٔ اسلام و مسیحیت بیشتر نمائید و هم چنین اگر خواستید، با ما در تماس شوید:

IslamTomorrow
ShareIslam
GodAllah
ProphetofIslam
IslamCode
IslamAlways
IslamNewsRoom
ChatIslam
WatchIslam
HearIslam

و در آخر سایت: برادر شما یوسف استیس رئیس اتحادیه‌های دینی مسلمانان ایالات متّحده امریکا.

سخن آخر:
خواننده محترم، برادر عزیز خواهر گرامی! هدف از تحریر و ترجمهٔ مطلبی که خدمت شما عرض شد، این نبود که داستانی را ذکر کنیم و از خواندن آن چند لحظه لذّت ببریم؛ بلکه غرض اصلی و مهم اینست که با غور و فکر به این سرگذشت نگریسته و بیندیشیم که چطور یک خانواد ه معروف و قدیمی در مسیحیت بلکه خانواده‌ای که همه اعضای آن کشیش و یا اعضای پرشور کلیسا ی ارتدوکس بودند به همراه یک کشیش کاتولیک به یکبارگی راه و رسم اجداد و روش مشرکانه مسیحیت را ترک گفته و به آغوش و به رحمت اسلام می‌پیوندند.
آفرین بر چنین انسانهای شایسته‌ای که پس از سال‌ها مطالعه، تحقیق و مباحثه مذهب گمشد ه خویش را یافتند و به آن گرویدند و خویشتن را از عذاب اخروی رهاندند، انشاء الله.
و صد‌ها نفرین و مرگ بر انسانهای کودن، بیسواد و خود فروخته‌ای که بدون از تحقیق و مطالعه و فقط برای مفاد زود گذر دنیوی به ادیانی داخل می‌شوند که هشیاران و چیز فهم‌های اروپائی و امریکائی ازان ادیان و مذاهب در گریز می‌باشند.

تهیه و نگارش: سید جمال الدین هروی – مدینة منورة. برگرفته از سایت تنویر.


حاشیــــــــــه:
 [۱] سوره ى قصص، آیه: ۵۶.
 [۲] سورهٔ صف، آیه: ۸.
 [۳] National Muslim Chaplain
 [۴] در آئین مسیحیت برای اینکه طفل عضو کلیسای مسیحی باشد او را در مراسمی غسل می‌دهند و یا چند قطره آب بر سر او می‌ریزند و این عمل را Baptizedو یا غسل تعمید می‌گویند، و هر آن شخصی که تازه مسیحی شود این غسل بر او اجباری است.
 [۵] قابل یاد آوری است که مسیحیان به سه فرقهٔ کاتولیک، ارتدوکس و پروتستانت تقسیم می‌شوند، تفاوت آراء و اختلاف عقیده هر گروه با گروه دیگر مثل اختلاف یک دین با دین دیگری می‌باشد.
 [۶] از انواع موسیقیهای دینی نزد نصارا.
 [۷] Original Sin
 [۸] یعنی الله، روح الأمین و عیسی.
 [۹] بیمارستانی در ایالت تکزاس مخصوص کارمندان قدیمی دولت.
 [۱۰] قابل یاد آوری است که کتاب مقدّس مسیحیان (انجیل) به دو بخش؛ عهد قدیمOld testament و عهد جدید New testament تقسیم شده است.
 [۱۱] King Gyms Bible
 [۱۲] Standard Revised Version.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری