مشهد که مشرف شده بودم اونم اونجا بود بيشتر باهم رفيق شديم رفاقتمون زياد و زيادتر شد تا اينکه ۲۵ روز بعدش اون اومد اصفهان و گفت:
مي خوام مثل تو طلبه بشم خانوادش خيلي همراهيش نمي کردند؛ دانشگاه را ترجيح مي دادند آخرش هم ثبت نام کرد و رفت حالا هم منتظر باباشه که موافقت کنه و اونم بياد اصفهان و طلبه بشه......
الله يارتون ؛ خدا نگهدارتون (صبح اميد)