دانلود فایل صوتی (لطفاً دانلود کنید، خیلی ارزشمنده)
مـسـتی نــه از مـی نـه از خُم شروع شد از جـادة نـیـمه شـب قـــم شــروع شـد{۱}
نمونه ای از تأثیر شگرف محیط بیرون از خانواده، به ویژه نقش دوستان و همسالان و ارتباط با مسجد مقدس جمکران، در فرآیند تربیت مهدوی را میتوان در چهره و سیره جوانی مسیحی به نام ایلیا پطروسیان (شهید ایلیا) به نظاره نشست:
…و ما نمیدانیم که ایلیا در جمکران چه دیده؟ کدام چهره دلربا دلش را ربوده؟ کدام نوای آسمانی را شنیده؟ حلاوت مناجات که را چشیده؟ و بر نگاه مهربان که دل سپرده؟
…فقط همینقدر میدانیم که روح پاک ایلیا در شب شهادت مولایمان علی (علیه السلام) -شب ۲۱ ماه مبارک رمضان - به ناگاه به جمکران فراخوانده شد تا حلاوت ولایت علوی را با دست ولایت مهدوی دریابد و تا آخرین نفس دلباخته این دست مهربان و آن حلاوت جاودان گردد و در طول عمر کوتاه خویش با روش و منش مهدوی صدها دل لایق را در گوشه و کنار جهان به سوی مولایش مهدی (ارواحنافداه) جذب و هدایت نماید. …و سرانجام شش سال بعد در پگاه همان شب و در همان راه جان سپارد. {۲}
در روز بیستم ماه رمضان سال ۱۳۷۸ش، در حالی که ایلیا ۱۶ بهار از عمرش را پشت سرگذاشته است، از عزم دوستش هادی برای رفتن به مسجد جمکران و احیای شب بیست و یکم در آنجا آگاه میشود و به ناگاه هوای آمدن به جمکران به سرش میزند.
…گویا که شراره های عشق مهدوی در روح پاک ایلیا زمینه ساز هدایت الهی او گشته و جان لایق او را به پایگاه هدایت و تربیت فراخوانده است.
ایلیا در نامه به یکی از دوستان صمیمیاش ماجرای مسلمان شدن خویش را چنین نگاشته است:
تا آن زمان هیچگاه در مراسم مذهبی مسلمانان شرکت نکرده بودم، اما آن شب دلم را به دریا زدم و به همراه دوستم هادی که از هفت سالگی با او بزرگ شده بودم، برای احیای شب بیست و یکم ماه رمضان به مسجد جمکران رفتم.
…در لحظه ورود به مسجد، تمام وجودم از دلهره و هیجان پر شده بود؛ چراکه نخستین باری بود که میخواستم به مسجد بروم؛ آن هم چه مسجدی؟! مسجدی که به امام زمان مسلمانان تعلق دارد.
…شیرینی گریهها و اشکهای عاشقانه در آن سحرگاه نورانی هیچگاه از یادم نمیرود. شیرینی دعا و مناجاتهای آن شب، حلاوت استغفار و الهی العفو گفتنهای آن شب؛ …. هرگز گمان نمیبردم که گریه و اشک و ناله آنقدر شیرین و لذتبخش باشد.
در سحرگاه که مراسم به پایان رسید، آنقدر پاک و سبک شده بودم که عجیبترین آرامش دوران عمرم را تجربه میکردم. در آن شب قدر و در آن مسجد نورانی به همان احساسی دست یافته بودم که جایش در زندگیام خالی بود. من آن شبها را، آن گریهها و اشک ها را، آن توسلها را، آن پاکی و نورانیت را… این علی را و این مهدی را در زندگی ام کم داشتم.
…در همان شب قدر، دست ولایت علوی در مسجد مقدس جمکران نوازشگر روح اوج گرفتة ایلیا میگردد و قلب پاک او را به دست علمدار هدایت و تربیت، یعنی به دست امام زمان (سلام الله علیه)، میسپارد:
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی! آن شب قـدر کـه ایـن تـازه بـراتـم دادند
ایلیا در همان پگاه روز بیست و یکم رمضان ۱۳۷۸ش در مسجد جمکران مسلمان میشود، در طول شش سال مسلمانی پربرکتش با روش و منش مهدوی، چنان سیمای زیبایی از آیین مسلمانی در وجود خویش به نمایش میگذارد که نه تنها پدر و مادر، نه تنها آشنایان و بستگان، نه تنها دوستان و رفیقان که عده زیادی را در گوشه وکنار ایران و جهان از طریق وبلاگش (لوح دل) به آیین مسلمانی و مذهب تشیع مشرف میگرداند. گوارا باد بر او این افتخار بزرگ؛ افتخار پرچمداری در عرصة هدایت و تربیت مهدوی!! {۳}
خواب پدر ایلیا هنگام تولد ایلیا
… نخست از تولد او و خواهرش فاطیما خانم شروع میکنم که یکشنبه ۱۳ آذر هم مصادف است با اربعین عروج شهید ایلیا و هم سومین سالگرد فوت خانم فاطیما پطروسیان:
آقای پطروسیان میگفت از وقتی فهمیدیم داریم مامان و بابا میشیم یکی از دغدغههای اصلی ذهنمون انتخاب اسم برای بچه بود. روی خاص بودن اسم خیلی تاکید داشتیم…! تقریبا هفت ماه گذشته بود و ما هنوز اسمی انتخاب نکرده بودیم. یه شب با نالهٔ همسرم از خواب بیدار شدم. ظاهرا توراهی ما برای دنیا اومدن عجله داشت. رفتیم بیمارستان و متوجه شدیم که بـــــــله، وقتشه! پشت در اتاق عمل منتظر بودم. پرستار اومد بیرون. گفت: صاحب دوتا بچه شدی! یه دختر و یه پسر! بعدشم یکیشونو گذاشت رو دست راستم و دیگری رو گذاشت رو دست چپم؛ اینجا بود که خوابی که شب دیده بودم یادم اومد:
روز تولدم بود. همهٔ دوستان و بستگان کادو واسم آورده بودن اما هدیهٔ هیچ کدومشون منو راضی نکرده بود. پاشدم رفتم کلیسا. گیر داده بودم که خدایا من یه هدیهٔ مخصوص میخوام که تو باید به من بدی و…. وقتی از کلیسا خارج شدم شب بود. یه نگاهی به ماه انداختم. قرصش کامل بود. یه دفعه دیدم که ماه از وسط نصف شد و اومد پایین. یه نیمش روی دست راستم قرار گرفت و نیمهٔ دیگه روی دست چپم. روی یک نیمه نوشته شده بود «علی» و روی دیگری نوشته شده بود «فاطمه» خوابم تعبیر شده بود. خب ما مسیحی بودیم و غیرطبیعی بود اگر اسم بچهها رو «علی» و «فاطمه» میگذاشتیم! واسه همین اسمشونو گذاشتیم «ایلیا» و «فاطیما».
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثـبـت است بر جریدهٔ عالم دوام مـا
پی نوشتها:
۱. فاضل نظری.
۲. برای اطلاعات بیشتر دربارة «شهید ایلیا» ر. ک: وبلاگ لوحدل؛ وبلاگ ارمیا؛ حیدری کاشانی، محمدباقر، کتابسالنامة بهسوی ظهور ۱۳۸۶، بخش هدایتیافتگان، ش۲۷ـ۳۰.
۳. کانون طلیعۀ ظهور، خلوت عشق (سیری در زندگانی شهیدایلیا پطروسیان)، ص۱۲ـ۲۰.