غزلی بسیار زیبا و دلنشین از «غزل آرامش»
وقتی که شب، دریاچه را خاکستری کرد |
******* |
مهتاب، مهرت را به من یادآوری کرد |
گهوارهیِ آغوش گرمت، گرم و آرام |
تا خوابهای خوش، برایم مادری کرد |
|
یادت سیاهیهای ذهن خستهام را |
تا صبح رؤیاهای روشن رهبری کرد |
|
با جزر و مدِّ شعرهایم هم نوا شد |
ماهی که دریا را حریری مرمری کرد |
|
دستی که سقف بستر بابونهها شد |
تالاب اندوه مرا نیلوفری کرد |
|
در مذهب شب، جز هراس تیرگی نیست |
باید سحر شد تا سپیده، کافری کرد |
|
هر کس جنونش را به جان شعر بخشید |
از تهمت دیوانگی خود را بری کرد |
|
دل، اوّلین برگ کتاب آسمانی ست |
حیف است بین آیههایش داوری کرد |
|
هم میشود پیغمبری را شاعری خواند |
هم میشود با شاعری پیغمبری کرد |